عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

شب یلدا

رادوین کوچولو شب یلدای سومت رو هم پشت سر گذاشتی دیشب حسابی آتیش سوزوندی و خلاصه همراه آب و هوای سرد این روزها تو هم کولاک کردی بازیگوشی شلوغ کاری داد و فریاد و شکستن بشقاب و ..... تو این سودا هم قند خوردنت هم که شده قوز بالا قوز  در هر صورت شب خیلی خوبی داشتیم  و یلدا خوش گذشت ...
1 دی 1395

ماجراهای من و رادوین

سلام زبل خان کوچولو این مدت اونقدر شیطونی و شلوغ بازی در آوردی که هر کی که من رو میبینه میگه ماشالله چقدر پسرت شلوغه خلاصه به قول معروف هر روز شلوغتر از دیروز چند روز پیش تو مراسمی که تو خونه دایی من بودی اونقدر شیطونی کردی که دیگه من وقتی تو رو میدیدم قایم میشدم ماجرای زدن بچه های از خودت بزرگتر هم که تمومی نداره و هر کی که به چشمت آلاجا بولاجا میاد یه جوری حالشو جا میاری .ماجرای زدن اون پسر 10 -12 ساله یادم اومد که حسابی حال عمو ناصرت گرفته شده بود و مامان جون اولش از خنده روده بر شده بود و آخر سر هم فشارش رفته بود بالا یا خنده های بابا جون که به تقی گیر داده بود که نخند شب عاشوراست اونوقت وقتی که ماجرای تو و عمو ناصر و اون پسر توپول...
11 آبان 1395

بدون عنوان

سلام آقا کوچولو مسئله از شیر گرفتن تو خیلی سخت بود و تو هم به هیچ وجه کوتاه بیا نبودی خلاصه بعد از یک ماه تلاش من تونستم به کمک تلخک در نهایت تو رو راضی کنم که دست از سر من بیچاره برداری راستش پری شب یه ساعتی به خاطر این ماجرا گریه کردی طوری که من بازم کوتاه اومده بودم و بهت میگفتم باشه بیا شیر بخور ولی انگار طعم تلخک حسابی کار خودش رو کرده بود و تو حتی لب نزدی آخرش هم اونقدر گریه کردی که ساعت یک و نیم شب خوابت برد ولی خدا رو شکر عادت کردی و دیشب رو خوب گذروندی   ...
4 مهر 1395

بدون عنوان

رادوین عزیزم سلام این مدت اتفاقات خوشایند و بعضا ناخوشایندی رخ دادن که باعث شدن فرصتی برای مطلب گذاشتن اینجا رو نداشته باشم به هر حال تولد دو سالگیت گذشت و ما باید آماده میشدیم که یه چیزایی که تا به حال بهشون بی توجه بودیم رو یه طور دیگه اصلاحشون کنیم یکیش مئله از شیر گرفتن تو که به حق کار خیلی سختی هستش و ما تا حالا بدم پیش نرفتیم و میشه گفت که 80 درصد ماجرا حله ولی خوب کتمان هم نمیشه کرد که واسه اون 20 درصد دیگه تو اصلا راه نمیدی و تا الانشم در موردش مصممی ولی خوب ایشالله که خدا کمک کنه تا تو بتونی دل بکنی اما میمونه مسئله پوشک که فکر نکنم به این راحتیها دم به تله بدی آخه چند روز پیش حدود 1 ساعتی بدون پوشک بودی و تو این مدت 6 بار کار...
22 شهريور 1395

بدون عنوان

                                                عشقم عاشقتم فقط اینو میتونم واسه احساسم نسبت به تو بیان کنم                     ...
2 شهريور 1395

بدون عنوان

سلام آقا پسر گلم  تولدت رو هزاران بار بهت تبریک میگم و فقط برات آرزوی سلامتی در تمام طول عمرت از خداوند مهربان خواستارم امیدوارم که تو این مدت هم من مامان خوبی برات بوده باشم و تو ازم راضی باشی خیلی دوست دارم و هر روز صدها بار میبوسمت یا تو میای من رو ناز یا همون دای خودت و بوس میکنی                                        عزیزم واسه من تو از هر کیکی شیرینتری البته وقتی که پسر خوبی هستی                           &nbs...
2 شهريور 1395

بدون عنوان

سلام جوجوی من  والله تو این روز های گرم و طولانی شلوغی های شما هم داغتر و داغتر میشن هر روز منو میکشونی میبری حموم مدتها بازی میکنی من خسته میشم ولی ماشالله تو که آب بازی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنی تازه گی ها هم به بستنی و پاستیل معتاد شدی شدید و تو خوابم بستنی بستنی از دهنت نمیوفته سر و صورتت هم به خاطر شیرین خوردن زیادت همیشه خدا قرمز قرمزی طوری که وقتی کسی میبینتت فکر میکنه پشه زدتت تازه گی ها هم عاشق ماشین سواری شدی و وقتی سوار ماشین میشی پدر فرمان و دنده رو در میاری ولی فکر کنم در آینده دست فرمون معرکه ای خواهی داشت شبیه بهمنم راستی چند تا عکس تو کیف پولم داشتم از تقی و بهمن که تو از بس عکسهای تقی رو مچاله میکردی و بعد ...
19 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام پسری من دیروز روز خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتیم  گشت و گذار تو جایی که به بهشت پنهان معروفه و آبشار خیلی با شکوهی داره تو منطقه گل آخور اولش من فکر میکردم تو مثل همیشه تو ماشین بی قراری میکنی چون درست و حسابی هم نخوابونده بودمت ولی خدا رو شکر شما پسر خیلی خوبی بودی و نشون دادی که دیگه میشه کم کم روی مسافرتهای بلند مدت و طولانی روت حساب کرد چون تا حالا که واقعا جرات نکرده بودیم که شما رو زیاد تحت فشار بزاریم خوب خدا رو شکر از دیروز کلی روحیه خودم عوض شده چه برسه به شما که همیشه خدا دودوت و ددی ورد زبونته و به خونه که اصلا پا بند نیستی راستی دیروز اسباب بازی که صبح برات خریدیم هم با خودت برده بودی همه میگفتن چه ماشین خوش شانسی ...
9 مرداد 1395

بدون عنوان

بیچاره مامان جون چی میکشه از دست تو وقتی که میریم خونشون انگار که زلزله اومده باشه همه جا رو به هم میریزی مثل الان که پشتی ها رو زیر و رو کردی و نشستی پیتیکو پیتیکو میکنی ...
7 مرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد