عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بدون عنوان

سلام جیگری من دیروز سلدا اینا اومده بودن خونه ما و تو و سلدا تو شلوغ کاری سنگ تموم گذاشتین قرار شد که عصری با هم بریم بیرون تا یه کم تو پارک بازی کنین تو هم ماشالله اجازه ندادی که سلدا تاب تاب عباسی یا به قول تو تاب تاب عبابی بره و فقط تاب رو به خودت اختصاص داده بودی آخر سر هم با زور تونستیم از رو تاب ور داریمت چه پسری شدی تو تو و سلدا هم کلی بیرون عکس انداختین گوشی من تو خونه مونده بود کاش بود تا منم فیلم کارایی که میکردی رو ور میداشتم گرچه عکس هر دو تاتون تو تلگرام آسی هست با اون وضع فجیع شما تو بیرون ولی از اونجا که من اهل تلگرام و این حرفا نیستم و تازه ش هم داییت هم منو هک کرده و اکانت تلگرام من هم دست اونه و من هم خواستم یه ک...
11 خرداد 1395

بدون عنوان

درود به همه آدم های خوش اخلاق و خاکی و این گل زیبا تقدیم به اونا این حرفا شاید خاطره ای مربوط به تو نباشه ولی مطمئنم که هر وقت اینا رو خودم ببینم منو یاد چیزایی میندازونه که اینجا لازم به ذکر نیستن ولی خوب واسه تو در آینده جنبه تربیتی دارن  پسرم  همیشه خوش رفتار و آقا باش درست  مثل بابا بهمنت مثل یه دسته گل مثل فرشته   ...
8 خرداد 1395

بدون عنوان

رادوین کوچولو ی من سرمایه عمر من دیشب که خوابیده بودی داشتم تماشات میکردم وبه کارایی که کرده بودی فکر میکردم دیروز با مامان جون و السا اینا رفته بودیم بیرون یادم نبود تا چرخ چرخیت رو بردارم هر کی رو که تو پارک دوچرخه داشت میوفتادی دنبال بچه های مردم و پشت سرتم نگاه نمیکردی تا ببینی یکی دنبالت هست یا نه خلاصه کلی اونجا خسته شدی و خاک بازی کردی تو خونه به توپ خودت دستت رو نمیزنی اونجا دنبال توپ این و اون بودی به یه دختر از خودت 10 سال بزرگتر هم چند تا بوس دادی که جای تامل داره چون کمتر کسی از تو با اون همه افاده ت از این خیرها دیده اول های شب هم بعد این که یه ساعتی خوابیده بودی نمیدونم گرمت بود یا چی از خواب پریدی و نیم ساعتی ...
8 خرداد 1395

رادوین گل حوله پیچ بعد از آب تنی

اوایل خرداده و هوا داره روز به روز گرم تر میشه و هیچ چیزی به اندازه آب تنی نمیچسبه رادوین خوشگلم تو هم آب بازی رو خیلی دوس داری و از وقتی که میری حموم حسابی خوش میگذرونی اینجا تازه از حموم در اومدی و گل شدی البته تو همیشه مثل یه دسته گل میمونی یعنی اوایل که میبردمت حموم وقتی به بدنت شامپو میزدم کم میموند از دستم سر بخوری خیلی می ترسیدم به همین خاطر مینشوندمت رو یه دستمال بعد میشستمت اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر گلم الان پسر بزرگی شدی ...
6 خرداد 1395

بدون عنوان

پسرم وقتی میبینی که مثلا وسط روز بهمن خوابیده بیچاره رو کاریش میکنی تا از کرده خودش پشیمون شه انگشتت رو تو چشش میکنی حسابی کتکش میزنی مو هاش رو میکشی تا آخر سر بهمن بره تو اتاق و در رو به روت ببنده اون بهمن هم بعضی وقتا که تو خوابی تالاپ تولوپ راه میندازه و به کار های شخصیش با سر و صدا میرسه اینجوریه که تلافی میشه بیچاره من این وسط حیرون میمونم البته شوخی میکردم با با خیلی دوست داره دیروز ظهر که خواب بودی بهمن از سر کار اومد و یواشکی نشسته بود تا تو چشمات رو باز کردی و دیدیش داد زدی بابا بابا بابا بابا ......................... کلی ذوق کرده بودی که چشات رو بستی باز کردی باباییت اومد        &nb...
5 خرداد 1395

بدون عنوان

جیگر طلای من علاقه خیلی زیادی به خودکار داره و وقتی خودکار دست کسی میبینه باید اونو هر جوری که شده به دست بیاره و چون تو جیب کت بابا جون همیشه خودکار هست و رادوین هم جاش رو خوب بلد شده ورش میداره و آخر سر باید به زور ازش بگیرم چون نه تنها همه جا رو خط خطی میکنه صورت و لباسای خودش رو هم مینویسه دیروز ظهر هم رو صورتش طراحی کرده بود و اینجور خوابید بالاخره چه کار کنیم از دست این پسر شلوغ عصری وقتی بیرون بودیم هم یکی از دوقلوهایی که تو کالسکه بودند و مامانشون حواسش به مغازه بود رو یه خط رو صورتش انداختی بیچاره بچه حساب دستش اومد رادوینی من تو خیلی کامپیوتر رو دوست داری و وقتی بعضی وقتها از  همه چیز خسته میشی میگم رادوینی...
5 خرداد 1395

بدون عنوان

رادوینی وقتی علاقه زیادی به یه برنامه تلوزیونی داره دیگه هیشکی رو نمیبینه اونقدر که که تو بحرشه ...
4 خرداد 1395

بدون عنوان

این شکلک ها  من رو درست یاد تو میندازونه چون درست دارن ادا هایی که تو در میاری رو در میارن شبا که من خودم مسواک میزنم وقتی میگم رادوین تو هم بیا مسواک بزن زود میری و مسواکت رو میاری درسته همش باهاش بازی میکنی من خودم دندونات رو مسواک میزنم بعد مسواک رو میدم دست خودت تا خودت هم یاد بگیری پریروز که خونه مامان جون بودیم گیر داده بودیبه حوض تو حیاط آخر سر هم که داشتی باهات رو میکردی داخل حوض داشتی با کله میرفتی توش که خدا رو شکر هیچیت نشد همه کلی ترسیدند امروز هم تو خونه حوصله ت حسابی سر رفته و فقط بهانه بیرون رفتن رو میگیری آخه هوا بده داره بارون میاد والله میبردمت تا یکم سرت گرم میشد   ...
3 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد