بدون عنوان
یادمه پارسال حول و حوش 10-12 فروردین وقتی 6 ماهت بود گفتم تا دندون در نیاوردی ببرمت عکاس ازت عکس بگیره عکاس یکی از فامیلهای ناهید بود قرار شد رسول ببرتمون و مثل همیشه بهمن هم دم به تله نداد تا باهامون بیاد تو خوابیده بودی که رسول و ناهید اومدن و گفتن دیگه دیره و رادوین رو بیدار کن تا بریم و چون شما بد خواب شدین توی عکاسی حسابی سنگ تموم گذاشتی حالا از همه اسرار که رادوین خان بخند و از شما اسرار کهههههههههههه من خوابم میاد خلاصه یک ساعت تموم ناهید و رسول انواع و اقسام ادا ها رو در آوردن تا تو بخندی بیچاره عکاسه مخش ترکید از بس رو مخش پیاده روی کردیم و این شد که میبینی ...
نویسنده :
mahsa
15:12