عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بدون عنوان

سلام  عسلی گوش شیطون کر که منم وقت کردم یه کم واسه خودم باشم و کارایی که دوست دارم رو بکنم چند شب پیش وقتی میخوابوندمت یه جوری بودی نصف شب که خواستم بهت شیر بدم وقتی تو بغلم گرفتمت دیدم که یا خداااااااااا عین اینه که تو تنور گذاشتنت خیلی هول کردم فکر کردم که حسابی سرما خوردی فردا صبحش بردمت دکتر و دکتر هم واست چند تا شربت نوشت وقتی برگشتیم خونه دیدم بابا داری چند تا از دندون هات رو در میاری آخه میدونی وضعیت معده ت هم حسابی به هم خورده بود به همین خاطر دو سه روزی 8-9 باری عوضت میکردم امروز که یکم خدا رو شکر خوبی اعصاب منم سر جاش اومده ...
19 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

کمتر موقعی میشه که رادوینی اینجور ساکت نشسته باید تو تاریخ ثبت بشه این هم اوضاع پرده که رادوین خان بعد از کلی کشمکش باهاش با این وضع انداخته و بعد با خیال راحت و آسوده نشسته چون رادوین دشمنی عجیبی با پرده داره و بعضی ها بهش قاتل پرده هم میگن ...
5 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

پسرم شما همیشه تو خواب وول میخوری میچرخی و میری  به خدا بعضی وقتا شبا نمیتونم پیدات کنم بابات میگه چی میشه ما هم بتونیم رو تختمون بخوابیم والا به خدا بیشتر از یک سال و نیم درست از روز تولد شما رو زمین میخوابیم ان شالله همیشه خوب بخوابی و پسر خوبی باشی و بذاری من هم خوب بخوابم نا گفته نماند که تا حالا که اینجور نبوده یعنی تا وقتی که نی نی بودی عالی میخوابیدی ولی تو چند ماه اخیر یه کم بد قلقی میکنی و شبا همش دوست داری تو بغل من بخوابی ...
4 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

وقتی بچه ها میخوابن تماشای اونها لذت خاصی داره به دلایلی یکی اینکه اونها خیلی معصومن دیگه اینکه دیگه شلوغ و بازیگوشی نمیکنن من موقعی که تو خواب هزار پادشاه رو میدیدی و تو خواب ناز بودی خیلی ازت عکس گرفتم که دوست دارم چند تاش رو اینجا بذارم نه تنها خالی از لطف نیست بلکه خیلی آرامش بخشه ...
4 ارديبهشت 1395

رادوین خان و درآوردن ادای پیر مردها

سلام رادوینی گلم عسلم چرا آخه تو از میون این همه میوه خدا خیار رو از همه ش بیشتر دوست داری فکر کنم اونقدر موز به خوردت دادم  که وقتی میبینیش فقط میخوای لهش کنی توت فرنگی رو هم خیلی دوست داری اما آناناس رو هم دوست نداری سیب و پرتقال هم که دیگه برات عین شیر خوردن معمولی شده و دیگه احساسی بهشون نداری دیروز که خونه مامان جون بودی ادای پیر مرد ا رو در میاوردی اینجوری که دستات رو به کمرت میزنی و بعد قوز میکنی نمیدونم این ادا رو از کجا کشف کردی شیطوووون این ادات به مزاج همه خوش اومده بود و همه  دقیقه به دقیقه میگفتن حالا رادوین پیر مرد شو ادای دیگه ای که در میاری هر وقت که من تو آشپزخونه ام و دارم غذا میپزم اینه که مظلومانه د...
3 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد