عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بدون عنوان

سلام فرشته کوچولوی من                            نارادانا پسر  به خدا چند روزه که وقت نمیکنم که سرمو بخارونم آخه 3 روز پیش گیر داده بودی که ساعت 2 ظهر بری بیرون و لباسات رومیاوردی و فقط گریه و بی قراری که من میخوام برم بیرون آخر سر تا عصر ساعت 6 دیگه داشتی سکته میکردی که بردیمت بیرون و چون زیر آفتاب بازی کردی حالا 3 روزه که سیستم بدنت به هم خورده البته ماشالله امروز بهتری ولی به خدا جونم به لبم رسید تو این چند روز تازه به حرف بهمن رسیده بودم که بچه جز درد سر و تلف کردن عمر آدم چیز دیگه ای نداره خ...
29 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام عسلی من الان که من دارم برات مطلب مینویسم حدود ساعت 4 صبحه من سحریم رو خوردم و از وقت اضافه ش دارم واسه خودم تفریح در وکنم دیروز آسی و تقی ما رو از وسط ددی کشیدن خونه مامانی و به قول ناهید اختتامیه داشتیم تو هم که از خدا خواسته وقتی سلدا و السا و خلاصه جمع رو دیدی کسی دیگه نگهدارت نبود و از فرط شادی و ذوق زدگی به همه کله میزدی و چند تا مجروحی داشتیم در آخر هم همه ازت شاکی بودند که بابا تو چرا این همه پسر شلوغی شدی در آخر هم ناهید تو رو با سلدانا و السانا برده بود خونه شون و تو خونه اونها رو هم آباد آباد کرده بودی خلاصه کلام خیلی خوش گذشت و امیدوارم که برای همه مون بعد این فقط خیر و خوشی باشه ان شالله  
25 خرداد 1395

بدون عنوان

رشد ذهنی بچه ها همیشه من رو بیشتر از رشد فیزیکی و بدنی شگفت زده میکنه دیروز عصر که برده بودیمت بیرون یه کم که گشتیم و خریدهامون رو که کردیم دیگه دیر شده بود و من به بهمن گفتم طوری بریم که دیگه تو تاب تاب عباسی رو که خیلی دوس داری و تقریبا هر روز کارمون شده رو نبینی ولی تو از دور هم شناسایی کردیش و تا خود خونه هم گریه کنون فقط تاب تاب عبابی میگفتی بعدش هم دویدی جلوی در انباری وایسادی که من چرخ چرخیم رو میخوام من واقعا سورپرایز شده بودم آفرین به تو که دیگه کم کم نقشه محوطه خونه و پارک رو به مغزت درست سپردی سر صبحی هم داشتی موزیک ویدئو محبوبت رو گوش میکردی و باهاش همخونی میکردی   چند روز پیش یکی از دوستام بهم میگفت که به ب...
20 خرداد 1395

بدون عنوان

                                                                                                                          ...
18 خرداد 1395

بدون عنوان

دیروز رادوین خان رفته بود مهمونی و اونجا تازه یه کادو هم گرفت البته بی مناسبت این گوشی رو عمه جون و دختر عمه  رادوین سارینا جان براش خریده بودند همین طور که مشخصه رادوین هم خیلی دوسش داره   ...
17 خرداد 1395

بدون عنوان

رادوین خان گل ما وقتی کشو یی رو باز میکنه هر چی توشه رو قشنگ به همه جا پرت میکنه تا کاملا خالی شه ما دیدیم دیگه از پسش نمیایم و با هر بار جمع کردن و دعوا هم که کار به جایی نمیرسه گفتیم که ]چسب بهشون بزنیم اوناییرو هم که قفل دارن رو قفل کنیم مال پای تخت ها رو هم بهمن پشت و رو کرد الان رادوین میبینه دیگه کاری ازش ساخته نیست سوار شون میشه اینم موقعی که به زور ازشون پایین میای   ...
14 خرداد 1395

بدون عنوان

آقا پسر کوچولوی من امروز تو جارو کشیدن کمکم کردی آخه تو از میون همه کارای خونه عاشق جارو برقی هستی درسته که بیشتر از اون فکر کنم عاشق خرابکاری هستی تازه وقتی هم که یه کار اشتباهی میکنی به آدم نگاه میکنی و میخندی اونوقته که واقعا فلفلی میشم یادمه که چند وقت پیش چایی رو سپرده بودم به بهمن اومدم دیدم حواسش نبوده تو همشونو رو فرش خالی کردی  به هر حال الان اما دیگه یواش یواش تو کارها کمکم میکنی خوش به حال من ولی خوب اندازه ی خرابکاریهات و بازی گوشی هات رو اگه یه حساب سر انگشتی انتگرالشون رو بگیریم دیگه معلوم میشه که چند صد هزار برابر کمکهاته   از گذاشتن چیزای نامربوط مثل پیچ و دکمه و ....تو دهنت بگیر تا .... ...
13 خرداد 1395

بدون عنوان

یکی یدونه من امروز روز تو بود میدونی چرا؟ امروز صبح تصمیم گرفتم یکم موهات رو کوتاه کنم تا یکم مرتب بشه با خودم فکر کردم که موهات خیلی نامرتبن تا آخر تابستون شبیه دخترها میشی آخه تا به حال 3 باری که موهات رو زدیم من هر بار این کار رو برات کردم راستش موهای بهمنم خودم چند بار زدم الان دیگه دست از سرم بر نمیداره که تو از آرایشگرها بهتر میزنی حدد 6 -7 سالی میشه که مو های بهمن رو میزنم مال تو هم یه بار که کامل کچلت کردم یه بار هم نزدیکای عید یکم کوتاشون کردم این بار ولی انگار زیادی مایه گذاشتم خلاصه بعد این که بردمت حموم عکست رو انداختم این شکلی شدی امیدوارم که خودت هم خوشت بیاد گلم خیلی زود به وضع قبلیت برمیگردی اگه سلدا بفهمه که...
12 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام جیگری من دیروز سلدا اینا اومده بودن خونه ما و تو و سلدا تو شلوغ کاری سنگ تموم گذاشتین قرار شد که عصری با هم بریم بیرون تا یه کم تو پارک بازی کنین تو هم ماشالله اجازه ندادی که سلدا تاب تاب عباسی یا به قول تو تاب تاب عبابی بره و فقط تاب رو به خودت اختصاص داده بودی آخر سر هم با زور تونستیم از رو تاب ور داریمت چه پسری شدی تو تو و سلدا هم کلی بیرون عکس انداختین گوشی من تو خونه مونده بود کاش بود تا منم فیلم کارایی که میکردی رو ور میداشتم گرچه عکس هر دو تاتون تو تلگرام آسی هست با اون وضع فجیع شما تو بیرون ولی از اونجا که من اهل تلگرام و این حرفا نیستم و تازه ش هم داییت هم منو هک کرده و اکانت تلگرام من هم دست اونه و من هم خواستم یه ک...
11 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد