عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بدون عنوان

سلام جوجوی من  والله تو این روز های گرم و طولانی شلوغی های شما هم داغتر و داغتر میشن هر روز منو میکشونی میبری حموم مدتها بازی میکنی من خسته میشم ولی ماشالله تو که آب بازی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنی تازه گی ها هم به بستنی و پاستیل معتاد شدی شدید و تو خوابم بستنی بستنی از دهنت نمیوفته سر و صورتت هم به خاطر شیرین خوردن زیادت همیشه خدا قرمز قرمزی طوری که وقتی کسی میبینتت فکر میکنه پشه زدتت تازه گی ها هم عاشق ماشین سواری شدی و وقتی سوار ماشین میشی پدر فرمان و دنده رو در میاری ولی فکر کنم در آینده دست فرمون معرکه ای خواهی داشت شبیه بهمنم راستی چند تا عکس تو کیف پولم داشتم از تقی و بهمن که تو از بس عکسهای تقی رو مچاله میکردی و بعد ...
19 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام پسری من دیروز روز خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتیم  گشت و گذار تو جایی که به بهشت پنهان معروفه و آبشار خیلی با شکوهی داره تو منطقه گل آخور اولش من فکر میکردم تو مثل همیشه تو ماشین بی قراری میکنی چون درست و حسابی هم نخوابونده بودمت ولی خدا رو شکر شما پسر خیلی خوبی بودی و نشون دادی که دیگه میشه کم کم روی مسافرتهای بلند مدت و طولانی روت حساب کرد چون تا حالا که واقعا جرات نکرده بودیم که شما رو زیاد تحت فشار بزاریم خوب خدا رو شکر از دیروز کلی روحیه خودم عوض شده چه برسه به شما که همیشه خدا دودوت و ددی ورد زبونته و به خونه که اصلا پا بند نیستی راستی دیروز اسباب بازی که صبح برات خریدیم هم با خودت برده بودی همه میگفتن چه ماشین خوش شانسی ...
9 مرداد 1395

بدون عنوان

بیچاره مامان جون چی میکشه از دست تو وقتی که میریم خونشون انگار که زلزله اومده باشه همه جا رو به هم میریزی مثل الان که پشتی ها رو زیر و رو کردی و نشستی پیتیکو پیتیکو میکنی ...
7 مرداد 1395

بدون عنوان

شیطون بلای من متاسفانه روزمره گی الانمون منو تو رو حسابی گرفتار خودش کرده طوری که یه چیز جدید هیجان زدمون میکنه جمعه هفته پیش عروسی دعوت بودیم بعد کلی استرس و کنکاش واسه حاضر شدن تو تالار حسابمو رسیدی و نفهمیدم عروسی کی شروع شد کی تموم فقط میگفتی منو ولم کن تا برم ماشین عروس که تو حیاط تالار بود و گل هاش رو بکنم یا هثل همیشه تایر هاش رو با آستین پیرهنم پاک کنم خلاصه خیلی خوش گذشت همشم عاشق ددیی هستی و بیرون که میریم انگار دنیا رو بهت دادن اینم موقعی که عینک السا رو زدی بامزه شدی خداییش   ...
7 مرداد 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد