بدون عنوان
سلام عسلي من رادوين خان و كاراي روزمره ايشون... از همون اول صبح كه پاميشي وقتي اسم صبحانه رو ميبرم اولين چيزي كه به ذهنت ميوفته بيرون رفتنه انگار از خونه مون اصلا خوشت نمياد بعد با كلي زور و زحمت و نگه داشتن لقمه تو دهنت و خواهش هاي پياپي من واسه قورت دادن لقمه و اصرارهاي تو براي رفتن به بيرون و مجبور كردن من به پوشوندن لباسات تازه رفتن ما بيرون هم كلي خاطره ست وقتي يه بچه اي رو بيرون ميبيني بايد به زور هم كه شده يه بوسي چيزي ازش بگيري يا حداقل بايد بذاره تا نازش بكني والا كارش با كرام الكاتبينه و يه دست كتك مفصل از تو ميخوره حالا رفتيم مثلا به قول خودت تاب تاب عباسي هر كي كه اونجا بخواد بعد تو تاب بخوره ديگه بايد پير بشه چون رفتنت ...
نویسنده :
mahsa
17:57