عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بماند برای یادگار

به نام خدای منان از دوران پیش دبستانی یا دوره های نقاشی که از ۳ سالگیت میبردمت دفتر ها و وسایلت رو نگه داستم عشقم ولی دوره ی اول ابتدایی رو حیفم اومد اون کامنت هایی که خانم معلم تو شاد برات برای تکالیفت میذاره رو نذارم گفتم لا اقل یه نمونه رو بذارم اونم بماند به یادگار روزهایی که با هم درس خوندیم و برای هر نظر خانم معلم کلی ذوق کردیم و چقدر معلمی کار سختی بود برتی من که یه عمر به همه درس دادم ولی الان یکم کم حوصله تر شدم و این هم از نقاشی کرونای رادوینی خانم معلم ازتون خواسته بود دانه ای به انتخاب خودتون بکارین و این هم از عدس هایی که تو کاشتی و ازشون مراقبت کردی اینم از کاردستی پاکت نامه رادوین...
17 آذر 1399

به نام خالق هستی

به نام خدای مهربون  چقدر این روزها سریع میان و میرن رادوین جانم اول ابتدایی خیلی برات خاطره ساز شد تو خونه با مامان  خیلی خوشحالم که الفبا رو یکی یکی پارسال خوب یاد گرفتی و امسال راحتیم همشونو فولی ماشالله من و خانم معلمت خانم عبادی هم خیلی راضی هست ازت ماشالله پسر خیلی زرنگی هستی عکس تو و رها عزیز دلم تو این مدت یه اتفاق خیلی بدی افتاد که دلمو واقعا به درد آورد و اون این بود که چشمت موقع بازی تو خونه ی خاله جون اینا خورد به میز و حسابی کبود شد و ورم کرد این ماجرا حسابی اعصابم رو بهم ریخته بود یه پماد گرفتم و هر صبح و عصر میزدم به کنار چشمت و هر بار واقعا دلم آتیش میگرفت خدا رو شاکرم که الان چش...
13 آذر 1399

این چند روز

‌‌             به نام خدای مهربون                     سلام ۲ شهریور تولد رادوین پسر بود و روز بعدش با هم رفتیم تا واکسن ۶ سالگی رادوینی رو بزنیم رادوین مردانه نشسته بود و داشت به واکسنی که میخورد نگاه میکرد چند روزی تب داشت و دستش رو نمیتونست تکون بده ولی خدا رو شکر این مرحله رو هم خیلی خوب سپری کردیم چون من از خیلیها شنیده بودم که این واکسن خیلی بده الهی شکرت تو ایام کرونا قبل تولد رادوین چند روز مونده به محرم رفتیم تالار جشن عروسی سعید و مریم دختر دایی و پسر داییمون بعدا عکس های رادوین رو تو جشن عروسی میذارم و اما شروع سال تحص...
16 شهريور 1399

تولد گل پسرم

سلام خدایا شکرت به خاطر همه ی نعمت هایی که بهمون دادی خدایا شکرت به خاطر پسرم تاج سرم قند و عسلم هر روز ازم میپرسی مامان اگه من به دنیا نمی اومدم تو چیکار میکردی و من هم هر روز جواب تکراری همیشگیم رو بهت میگم دنیای من زندگی بدون تو تجربه ای بود که دیگه تجربه ش برام غیر ممکنه تو با اومدنت عشق و صفا و برکت و خوشی به زندگیم هدیه کردی تو بهترین نعمت خدا برای من بودی و هستی عزیز دلم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی به مناسبت تولدت خودم بارت کیک پختم و کلی غذا و خوشمزهایی که تو دوست داری بعدا عکس تولدت رو هم میزارم عزیز دلم قراره واکسن 6 سالگیت رو هم بزنیم به سلامتی و سنجش مدرسه ت هم افتاده 27 شهریور ...
2 شهريور 1399

سرما خوردگی تابستونی

به نام پروردگار مهربان سلام به همه ی دوستان نی نی وبلاگیم خیلی وقت بود که نمیتونستم بیام و پست بزارم راستش وقت هم نکردم که پست های جدید دوستانم رو بخونم ولی قول میدم که به همگی سر میزنم و اتفاقات و خاطره ها رو دنبال میکنم امیدورام که همیشه شادی و سلامتی باشه برای هممون این چند هفته ی قبل سرمون گرم سرماخوردگی بابای رادوین بود حدود دو هفته یه سرما خوردگی شدید داشت که هممون رو خیلی نگران کرده بود و خیلی حالش بد بود و نای از جا بلند شدن رو هم نداشت آخر سر دیگه خیلی ترسیده بودیم که مبادا خدایی نکرده کرونا گرفته باشه برای چندمین بار رفتیم دکتر و دکتر تست کرونا گرفت و خدا رو شکر نگرانیهامون برطرف شد و بعد چند روز متوالی بالاخره بعد از کلی ...
14 تير 1399

ایام کرونایی

بسمه تعالی سلام فکر کنم از اوایل امسال وقت نکردم پست بذارم در واقع وضعیت پیش اومده به خاطر کرونا هم یکی از علت هاشه سالمون رو با کرونا شروع کردیم به جز خونه مامان من و مامان بابا هیچ جا نرفتیم سیزده بدر رو هم خونه ی مامانم بودیم و متفاوت ترین 13 بدری بود که دیده بودم قبلش 7 فروردین تولد سلدا بود 27 فروردین هم تولد خودم بود که بازم تو هیاهو گذشت بعد ماه رمضون شروع شد و باز جای شکرش هست که روزه داری یکم سرمون رو گرم کرده تا ساعت 11 صبح میخوابیم و چقدر برنامه مون به هم ریخت چقدر خوب عادت کرده بودی صبح پاشی و بری مهد خدایا با چه وسواسی دنبال پیش دبستانی خوب میگشتم و خیلی خوشحال بودم که بهترین ها رو برات مهیا کردیم چی شد همشون با این بیماری...
30 ارديبهشت 1399
1038 14 11 ادامه مطلب

افتادن اولین دندون شیری رادوین جان

سلام اولین دندونی که رادوین در آورده بود چقدر هیجان زده بودم خیلی دوستش داشتم واسش اش دندونی پختیم دیروز همین دندون که یه هفته ای میشد که حسابی لق شده بود و پشت سرش یه دندون تازه در اومده بود افتاد یعنی من دیدم خیلی لقه و رادوین رو اذیت میکنه و اجازه هم نمیداد بهش دست بزنم گفتم بیا با هم بازی کنیم من دندونپزشکم و تو اومدی تا من دندونت رو خوب کنم اونم قبول کرد و من هم تا دست زدم به دندون دندونه افتاد خیلی دندون ریزه میزه ایه الهی من فدات بشم     ...
12 فروردين 1399

تولد سلدا

به نام خداوند مهربان دیروز تولد سلدایی بود مجبور شدیم تو این اوضاع خراب بریم تولدش چون یه خاله و پسر خاله که بیشتر نداره البته تماسی با بیرون نداشتیم و در شرایط خیلی تحت کنترل همینکه از ماشین پیاده شدیم دوان دوان رفتیم چه کنم دیگه دختر خاله داشتن هم سخته در این شرایط😅 یعنی روز قبلش سلدا اینا خونه ی ما بودند و با رادوین بازی میکردند تا اینکه رادوین رو از رو تخت هلش داده بود و رادوین افتاده بود زمین و پاش حسابی درد گرفته بود به سلدا میگفت که من فردا بهت تولدت رو تبریک نمیگم ولی صبح فرداش زودی زنگ زد و تولدش رو تبریک گفت       خلاصه اینکه حسابی خوش گذشت انشالله که خیلی زود اوضاع به حال عاد...
8 فروردين 1399

happy new year

                                                                                                                                  &...
2 فروردين 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد