عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

دفتر خاطرات رادوين با دلنوشته های مهسا

                                

  

                                  

 

             

 

      

  

  

چند تا عکس از شب یلدا

به نام مهربانترین مهربانان خدای مهربونم به خاطر لحظه هایی که در کنار عزیزانم هستم هزاران بار شکر  شب یلدا خونه ی مامان جون هی ازم میپرسیدی کی شب یلدا شروع میشه منم میگفتم از عصر ساعت ۶  فرداش که رفتی مدرسه گفته بودن یه انشا از شب یلدا بنویسین تو هم نوشته بودی شب یلدا از ساعت ۶ عصر شروع میشه😆 ...
12 دی 1402

پایان پاییز هزار زنگ

به نام خالق هستی سلامی به گرمی دوستی و مهربانی ۳ ماه از شروع مدرسه ها گذشت مثل چشم بر هم زدنی روزها و شب ها میان و میرن تو این ۳ ماه پاییز رادوین جانم بزرگتر و آقاتر شده عشق من یه بار زمین خورد و کتفش آسیب دید و کلی اذیت شد ولی خدا رو شکر الان بهتره دو هفته هم درگیر سرفه و آلرژی بودیم و هنوزم که هنوزه کامل کامل خوب نشدیم ولی خدا رو شکر که چندان جدی نبود  دیشب برف باریده بود وقتی از مدرسه بر میگشتیم حسابی برف بازی کردی دستهات با وجود اینکه دستکش داشتی یخ زده بود همش وقتی آخر شب ها خواب کلافه ت می کنه بهونه میاری چند روز پیش وقتی از خونه ی مامان جون اینا بر میگشتیم گریه میکردی و هی میگفتی مامان نگرانتم که واست اتفاقی بیو...
28 آذر 1402

روز اول مهر

به نام مهربان هستی چقدر خوبه که شور و شوق رفتن به مدرسه و دیدن همکلاسیهات میتونا رادوینی که عاشق خوابه رو بلند کنه با وجود این که نمیتونه چشم ها شو کامل باز کنه بره دست و صورتش رو بشوره و واسه مدرسه حاضر بشه دیشب به مناسبت فارغ التحصیلی سارینا جان دختر عمه ت شام دعوت بودیم چهارشنبه جلسه دفاعیه سارینا بود و ما نتونستیم بریم با آرزوی موفقیت در تمامی مراحل زندگی برای سارینای عزیز ...
1 مهر 1402

روز اول مهر

به نام مهربان هستی چقدر خوبه که شور و شوق رفتن به مدرسه و دیدن همکلاسیهات میتونا رادوینی که عاشق خوابه رو بلند کنه با وجود این که نمیتونه چشم ها شو کامل باز کنه بره دست و صورتش رو بشوره و واسه مدرسه حاضر بشه دیشب به مناسبت فارغ التحصیلی سارینا جان دختر عمه ت شام دعوت بودیم چهارشنبه جلسه دفاعیه سارینا بود و ما نتونستیم بریم با آرزوی موفقیت برای سارینای عزیزم در تمامی مراحل زندگی ...
1 مهر 1402

پایان تعطیلات تابستانی

به نام خدا  سلام عسل مامان  امسال تابستون یکم یکنواخت بود میرفتیم کلاس زبان و والیبال و آخراش هم که مریض شدی و دو باری رفتیم دکتر هوا هم که گاه سرده گاه گرم باعث میشه که زود مریض میشی یه بارم رفتیم سینما فیلم فسیل خیلی خوش گذشت اونقدر خندیده بودم که نگو به رانندگی خیلی علاقه داری و یه بارم بابا داده بود ماشین رو یکم جلو ببری و کلی ذوق کرده بودی برامون یه دسر خوشمزه هم درست کردی کلی لوازم التحریر خریدی و خیلی ذوق داری واسه باز شدن مدرسه ها و در آخر امیدوارم که سال تحصیلی جدید رو خیلی خوب بگذرونی امسال معلمتون آقای شیری هستش که خیلی معلم خوبی هستن  چهارشنبه ...
26 شهريور 1402

تولدت مبارک رادوین عزیزم

به نام پرورگار هستی سلام خدمت همه ی دوستان گل نی نی وبلاگیم پارسال روز تولد رادوین بابا جونش فوت کرد و واسه همین سرمون گرم مراسم شد و عزادار بودیم امسال هم سالگرد بابا جون رو انداختن دو شهریور روز تولد رادوین ما هم تصمیم گرفتیم تا روز بعدش تولد بگیریم واسه همین یه تولد مختصر تدارک دیدم و خودم براش کیک پختم بابا برات دوچرخه ت رو که کوچک شده بود عوض کرد و رادوین موقع کمک کردن برای درست کردن کیک تولدش اینم عکس گروهی تون از والیبال بعد از مسابقه خلاصه کنم این پست رو با دعاهای خیلی قشنگی که تو دلم دارم خدایا پسرم رو همیشه در پناه پر از لطف و محبت خودت قرار بده خودت نگه دارش باش از بدیها...
5 شهريور 1402

تعطیلات

با نام خدای مهربان سلام  تعطیلات تابستون همیشه جذابیت های خاص خودش رو داشته و داره امسال تابستون برخلاف دو سال گذشته که کلاس فوتبال میرفتی گفتی میخوای یا تکواندو بری یا والیبال و از آنجاییکه والیبال درست بغل خونمونه و منم تنبل تشریف دارم گفتم والیبال و وسلام خلاصه والیبال رو با استاد رحیمی و چند تا از دوستهای مدرسه ت شروع کردی در ضمن کلاس زبان رو هم که خیلی ازش گله مندی میری من که خیلی دوست دارم ولی تو همش نق میزنی و میگی چرا تو تعطیلات هم دست از سر من ور نمیداری روزها دارن تند تند میرن تا برسیم به روز تولدت  سالگرد بابا جونت رو هم انداختن درست ۲ شهریور که روز تولدت هست تو هم شاکی بودی ولی من گفتم ول کن گیر نده من...
29 مرداد 1402

تابستان ۱۴۰۲

سلام گذر زمان اونقدر سریع میگذره که دیگه روزها نه که ماه ها میگذره و من مات این گذر عمر میشم واقعا بعضی وقت ها چنان غرق در بچگی هستم که یادم میره الان باید رفتار مامانها رو داشته باشم تا بچه ها موقع رفتن به باغ یه لاک پشت پیدا کردیم  اسمش رو لاکی گذاشتیم بندر شرفخانه یه رنگین کمان زیبا از روی پل کابلی اینم روز موزه بود رفته بودیم موزه ی آذربایجان سوم دبستان رو هم شکر خدا به پایان رسوندی و کارنامه ت رو هم گرفتی همه ی نمراتت هم خیلی خوبه بعدا عکس کارنامه ت رو هم میزارم عشقم خیلی دوستت دارم مثل همی...
14 تير 1402

عید ۱۴۰۲ و ماه رمضون

سلام و صد سلام میرم یه مدت کلا از افق محو میشم بعد بر میگردم سال نو شروع شد و همزمان باهاش ماه رمضون هم شروع شد الان که این پست رو مینویسم ۶ اردیبهشت هستش یعنی عید فطر هم تموم شده خدا رو شکر امسال سالمون رو با مهمونی های ماه رمضون شروع کردیم و خوب بود در کل خوش گذشته تا الان  خیلی عکس دارم که میخوام تو این پست بزارم ...
6 ارديبهشت 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد