ماجراهای من و رادوین

سلام زبل خان کوچولو

این مدت اونقدر شیطونی و شلوغ بازی در آوردی که هر کی که من رو میبینه میگه ماشالله چقدر پسرت شلوغه خلاصه به قول معروف هر روز شلوغتر از دیروز

چند روز پیش تو مراسمی که تو خونه دایی من بودی اونقدر شیطونی کردی که دیگه من وقتی تو رو میدیدم قایم میشدم ماجرای زدن بچه های از خودت بزرگتر هم که تمومی نداره و هر کی که به چشمت آلاجا بولاجا میاد یه جوری حالشو جا میاری .ماجرای زدن اون پسر 10 -12 ساله یادم اومد که حسابی حال عمو ناصرت گرفته شده بود و مامان جون اولش از خنده روده بر شده بود و آخر سر هم فشارش رفته بود بالا یا خنده های بابا جون که به تقی گیر داده بود که نخند شب عاشوراست اونوقت وقتی که ماجرای تو و عمو ناصر و اون پسر توپوله رو شنیده بود و تا ساعت 2 شب نمیتونست جلوی خنده ش رو بگیره

خلاصه ماجرا و سوژه پشت سوژه

این روزا هم گیر دادی به شعر و سرود خوندن و شعرای زنبور طلا منم من*زرد و بلا منم من....

یه توپ دارم قلقلیه...

سلام مامان سلام بابا من اومدم...

اتل متل توتوله...

A B C D....

آهای آهای ستاره...

و شعرای دیگه که دیگه حوصله نوشتنشون رو ندارم رو میخونی و خودتم با اشتیاق خیلی زیاد آفرین میگی و واسه خودت دست میزنی

آفرین به تو پسر خودم

الان هم با بابات رفتی ماشین سواری و فکر کنم الاناست که برسی

هوا سرد شده و تو خونه هم زیاد نمیتونی دووم بیاری دقیقه به دقیقه هم میبرمت دستشویی و اونقدر میشورمت که به خدا همیشه میگم بیچاره بچه الان سرما میخوره .اگه مسئله دستشویی گفتن تو هم حل بشه دیگه نور علی النور میشه ان شالله

به امید روزی که خودت پسر بزرگی بشی و این نوشته ها رو بخونی و به کرده هات بخندی .من هم خیلی دوست دارم و به خاطر این که خدا پسر گلی مثل تو رو به من داده روزی هزار بار شاکرم

عشقم جانم عمرم تو ارزش همه زحمت های من و بابا رو داری و ازت خیلی ممنونم که روزی هزار بار منو به آغوش میکشی و میبوسی فدای تو من بشم

خیلی خیلی خیلی دوستت دارم