ماه رمضان
به نام خدای مهربان
سلام
نمیدونم چرا دیر به دیر مطلب میزارم برات پسر عزیزتر از جانم این همه اتفاقات میوفته اینقدر خاطرات و مشغله داریم ولی موقع نوشتن انگار هیچ کدومشون نبودند شاید به خاطر این باشه که من خیلی دوست دارم که در زمان حال زندگی بکنم و اصلا دوست ندارم که مثلا وقتی مهمونی میشه یا مثلا جایی میرم یا چیزی میخرم گوشی به دست باشم همش و از غذا بگیر تا لباس نو و این جور چیزا عکس بگیرم چیزی کی الان همه در واقع خودشون رو مشغولش کردند من مهمونی میرم همش رادوین رادوین میکنم که مبادا رادوین به چیزی دست بزنه خونه هم که هستیم همش تو یا نقاشی هلیکوپتر و موشک و ماشین و این جور چیزا میکشی یا داری بابک نگاه میکنی یا جم جونیوری و یا پشت کامپیوتر کلاس نقاشیت تموم شد و متاسفانه برای شروع ترم 5 تعداد بچه ها کم بود چون مامان نیکا نخواست ثبت نام کنه و فقط تو موندی و هلنا و اسرا و خانوم اسکندی گفتش که باید یه ترم صبر کنیم تا بچه های ترم قبل از شما بیان بالا تا ظرفیت برای تشکیل کلاس جور بشه از طرفی باید بریم برای پیش دبستانی دنبال یه مهد خوب بگردیم چون این اطراف کلی پیش دبستانی داره و انتخاب بین یکیشون کار سختی به نظر میرسه شب های ماه رمضان دیر میخوابی و صبح ها هم از ساعت 11 زودتر نمیتونی بیدار شی منم که تا سحری بعضی وقتها نمیتونم بخوابم اصلا خلاصه برنامه هامون حسابی به هم ریخته من نگران اینم که تو چطوری موقع رفتن به پیش دبستانی قراره صبح زود بیدار شی خدا داند