خداحافظ تابستان جانم
به نام خدای مهربون
پسر عزیزم هر روز بزرگتر شدی و رفته رفته زمان مستقل شدن و به قول معروف وقت مرد شدن فرا رسیده رادوینی که تا به حال چندین ساعت از مادرش به طور متوالی دور نمونده وقتشه که بره پیش دبستانی خودش غذاشو بخوره خودش وسایلش رو جمع و جور کنه و چقدر بد عادت شدم خود من.عادت کردم تو هر کارت دخالت کنم و یه جورایی نذارم مسئولیت کارات رو خودت رو به دوشت بکشی همیشه خواستم تو راحت باشی ولی چه کنم که همش نگران بودم که اذیت نشی
یه سری از وسایل ها بودند که مهد بر عهده یوالدین گذاشت که خودشون بخرن و بهمون لیست دادند
و ما رفتیم و بعضی از اونها و چیزهای دیگه رو خریدیم چون این وسایل ها هم جزو اولین لوازمی هستند که برات خیلی هیجان انگیز بود عکسشون رو گرفتم و خواستم اینجا برات به یادگار بمونه
دو روز پیش تو حموم زیاد موندی با آب سرد هم بازی کردی متاسفانه تب داشتی این دو روز و در اثر داروهایی که بهت دادم خیلی عصبی و پکری همش دوست داری ماشین گردی کنی و خونه نمونی