آبان پر هیاهو
روزهای پاییز خیلی کوتاهند خیلی زود میان و میرن کلی اتفاقات خوب و بد میوفته و خیلی هاشون زود از اهمیتش برای ادم کم میشه روز جمعه در میانه زلزله شد و ساعت 2 شب بود و همه تو خواب من از خواب پریدم ول اهمیتی ندادم وقتی دیدم تو و بابا هیچی نفهمیدین با خودم گفتم شاید خواب دیدم و در کسری از ثانیه باز به خواب رفتم حدودای ساعت 4 صبح بود که کشاله ی رانم رگ به رگ شد طوری که به زور تونستم خودم رو بچرخونم ولی اصلا نمیتونستم پام رو حرکت بدم این اولین بارم نبود که این اتفاق برام می افتاد ولی واقعا بدترینش بود یک ربعی کشید تا من بتونم جرات کنم تا پام رو تکون بدم میخواستم پاشم برم دستشویی وقتی پا شدم چشمهامم سیاهی رفت و مغزم یه سوت جانانه ای کشید دیدم که فشارم باز خیلی پایینه و ممکنه که بخورم زمین برگشتم سمت بابا و آروم صداش کردم تا این که بیدار شد و بهم آب قند داد و کمکم کرد تا برم دستشویی اون شب خیلی شب بدی بود صبحش که به بابا گفتم زلزله شده زود تو اینترنت نگاه کرد و گفت نه خواب ندیدی واقعا زلزله شده شب رو خیلیها از ترس ریخته بودند بیرون و غوغایی بوده اون شب
خیلی از خونه های روستاهای میانه آسیب دیدند خیلی ناراحت شدم انشالله که خدا کمکشون کنه
رادوین جانم خیلی دوستت دارم عزیزم
خواستم چند تا عکس از مشق های رادوین خان رو بگذارم
امروز بابا خونه بود و خواستیم سورپرایزت کنیم زود اومدم از مهد ور داشتیمت ولی تو راه غر میزدی که من با سرویس خودم میومدم چرا اومدین دنبالم بعد بابا بردت پارک تا شاید از اون آب و هوا درآی خیلی اونجا بازی کردی بعد که من گفتم بسه دیگه رادوین هوا سرده بریم تو شروع کردی به گریه و داد و فریاد که نه من نمیام باز میخوام بازی کنم بدنت خیس آب بود مجبور شدم با شالم عرق موهاتو خشک کنم خواستم چند تا عکس ازت بگیرم ببین چه ادا ها که در نیاوردی اونجا
خلاصه اینکه تو راه برگشت هم باز حرص خوردی و غر زدی تا مجبورمون کردی تو پارک خودمون هم یه کم بازی کردی بعد آروم گرفتی سرانجام
دوستهای خوب نی نی وبلاگی از همتون به خاطر نظر لطفتون سپاسگذارم انشالله همیشه از همتون خبرهای خوب بخونیم و ببینیم
همیشه برای هم دعا کنیم