بدون عنوان
به نام خدا
سلام
رادوین جانم چند روز پیش دفتر مشقش رو تو کلاس جا گذاشته بود چون کلا خانم معلم وسایل بچه ها رو تو کیفشون میذاره من به خانم اکبرزاده گفتم که دفتر مشقش تو کلاس مونده و خواهش کردم ازشون تا بین دفترهای دیگه پیداش کنه ولی ایشون گفتند که با دقت خونه رو بگردین اینجا نمونده منم که همیشه دفترهای رادوین رو خودم تو کیفش میذارم مطمئن بودم که خونه نیست چند روز گذشت و خبری از دفتر نبود من حسابی پکر بودم چون اولین دستخط های رادوین تو اون دفتر بود برام مهم بود والا یه دفتر دیگه گرفتن که چیزی نداشت خلاصه آخر سر زنگ زدم به خاله بیتا تو مهد و ازش خواستم تا به خانم معلم بگه تا لای دفتر های دیگه جا نمونده باشه که خوشبختانه دفتر پیدا شد 😍
رادوین روز پنجشنبه که رفتیم خونه ی مامان جون کلی بازی کرد با السا و سلدا و حسابی عرق کرده بود دایی تقی هم عصبانیش کرده بود و کلی گریه کرد آخر سر هم بهش گفت که بیا با هم بریم موهامونو کوتاه کنیم که رادوین قبول نکرد از بس موهاشو خودم تو خونه کوتاه کردم از سلمانی میترسه😂
اینطوری شد که از جمعه مریض شده بود تا امروز که دذیگه مجبور شدم نذارم بره مهد معده ش حسابی به هم ریخته س و هیچی تو معده ش نمیونه طفلک کلی ضعیف شده از بس که هیچی نمیتونه بخوره دیروز بردیمش اون فروشگاهی که دوست داره و وقتی اونجا میره کلی تنقلات برمیداره دلش نمیخواست هیچی ورداره برای اولین بار😪
خلاصه خدا به خیر بگذرونه هوا هم حسابی سرده ویروسها هم که اماده ی آماده ن
اینترنت رو هم قطع کردند اعصاب ملت رو هم ریختن به هم اوضاعی داریم
بنزین رو گرون کردن همه جا ریخته به هم
خدا آخر عاقبتمون رو بخیر کنه😂