یک هفته ی خیلی بد
سلام
رادوین جانم هفته ی قبل لحظه های خیلی بدی رو پشت سر گذروندیم هفته ای پر از سرماخوردگی و آنفلونزا و دوا و دکتر
هفته ی قبل از یکشنبه ش علائم آنفلونزا کم کم خودش رو به من نشون داد بدن درد و تب و سینه درد خلاصه که با داروهای خونگی و قرصها و شربت میخواستم بپیچونمش که تو چند ساعت بعدیش زمین گیرم کرد و با فشار خون خیلی پایینی که من دارم شاهکار شد دیگه نای از زمین بلد شدن رو هم نداشتم رفتیم دکتر خدایا دکترها همشون شلوغ توی کلینیک ها همش صف تا آخر سر یه کلینیک خصوصی که خلوت بود پیدا کردیم ولی داروهای دکتر برای من خیلی بد شدند طوری قوی بودند که از پا در آوردن منو روز بعد طفلی رادوین کوچولو وقتی میخواستم واسه رفتن به مهد بیدارش کنم دیدم بدن درد داری و گفتی که من حوصله ندارم خودم هم نمیتونستم از جام بلند شم بابا برد تو رو دکتر و زنگ زد بهم که به رادوین سرم و آمپول زدن حیوونی دلم سوخت اخه من خودم از سرم و آمپول میترسم چه برسه به بچه بابا اما میگفت که تو ماشالله خیلی راحت سرم و آمپول زدی و اونجا هم میگفتی بابا من اینجا میمونم تا سرم بره تو برو مهسا رو هم وردار بیار سرم بزنند خوب شه
خلاصه تو اومدی خونه و تحت تاثیر سرم و آمپولها خوب بودی و بازی میکردی از عصر یواش یواش اثر داروها که میرفت بیحالتر شدی عصر بابا که دید من حالم خوش نیست زنگ زد تا مامان جون و بابا جون بیان پیش تو تا منو دوباره ببره دکتر ما رفتیم دکتر و بهم سرم و آمپول و داروهای جدید نوشت اومدنی خونه تو تب داشتی و حالت بهم خورد صورتت و لب هات بنفش شده بود من خیلی ترسیده بودم
خلاصه اینکه یه هفته ای شد که مهد رو تعطیل کردیم و پریروز دوباره به خاطر سرفه های شدیدت رفتیم دکتر امروز ماشالله بهتر بودی و من هم رو به بهبودم دیروز رفتیم تکالیفت رو از خانم معلمت گرفتیم و امروز صبح رفتی مهد البته نمیتونستی از جات دلت بکنی ولی بالاخره رفتی انشالله که هیشکی مریض نشه ما که خیلی سختی کشیدیم