یلدای 98
به نام خدای مهربون
سلام
دیشب شب یلدا بود و رادوین جان تو مهدشون جشن داشتند صبح دیر بیدار شد و ساعت 3 و ربع قرار بود بره مهد واسه همین حاضر شد و چند تا عکس تو خونه ازش گرفتم
بعد که با بابا بردیمت مهد اونجا هم زودی کلاه و کاپشنت رو در آوردن از من گرفتنت و با عجله بردند ما رو هم راه ندادند داخل گویا گروه هنری آورده بودند و چند روز قبلش هم که عکس انداخته بودند به مناسبت یلدا عکسو بهتون دادند
خلاصه جشن ساعت 5 تموم میشد و قرار شد که سرویس برگردونه خونه
ولی موقع برگشتن دیدم داری با گریه میای بهم گفتی که صدرا تو رو از پشت با لگد زده و اصرار میکردی که برو به مامانش بگو من آرومت کردم و تو دستت هم عکسی که داده بودند بود و خوراکیهایی که داده بودند
از اونجایی که ناهار درست حسابی نخورده بودی نشستی کلی تنقلات خوردی بعد راهی خونه ی مامان جون اینا شدیم اونجا هم کلی عکس خاله جون ازت گرفت که بعدا میزارم خلاصه خدا رو شکر شب خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتیم و اخبار هم گفت که فردا و پس فردا تبریز به خاطر آلودگی هوا تعطیله واسه همین خیالمون هم از بابت صبح زود از خواب بیدار شدن تخت شد و شب هم خیلی دیر خوابیدی و اینو بگم که امروز صبح ساعت 11 خاله جون زنگ زد و از خواب بیدارمون کرد