این چند روز
سلام
مهربونم امسال روز مادر از شبش قبلش که هی تو تلویزیون میشنیدی که فرداش روز مادره صبح ساعت ۱۰ و نیم بود که دیدم لباسهات رو پوشیدی و داری تو گوش بابا چیزایی میگی منم میگم رادوین چرا حاضر شدی هنوز زوده بریم خونه ی مامان جون بیا از تکالیفت انجام بده ولی تو میگی مامان بذار با بابا برم بیرون بیام رفتی برای من گل رز گرفتی بخدا اونقدر ذوق زره شده بودم که نگو پسر کوچولوی من که تا به حال هیچی نخریده و پولها رو هم نمیشناسه رفته مثل یه مرد برای مامانش گل خریده قربون دستهای کوچیکت بشم من
خلاصه که خیلی ممنونم فرشته ی مهربون من
بعد خاله جون اومد دنبالمون و رفتیم سراغ کادو پیدا کردن برای مامان جون که سختترین کار دنیاست چون سلیقه ی مامان جون طوریه که هر چی بخری یه اشکالی میگیره😭
گشتیم و گشتیم آخر سر بدون این که چیزی بخریم رفتیم خونه دیدیم بابا جون نشسته داره ناهار میخوره بهش گفتیم یه ظرف شکلات خوری برنزی پسندیدیم اونم گفت پاشین با هم بریم ببینم چیه بعد رفتیم و همون رو خریدیم
چند تا عکس عجق وجق با سلدا انداختی
مامان جون هم شکر خدا کادوش رو دوست داشت
بعد ۱۷ بهمن تولد سارینا بود
چند تا چیز با خمیر بازی درست کردی
برای مامان بابا و سارینا هم بلوز گرفتیم