بدون عنوان
سلام فرشته کوچولوی من
نارادانا پسر به خدا چند روزه که وقت نمیکنم که سرمو بخارونم آخه 3 روز پیش گیر داده بودی که ساعت 2 ظهر بری بیرون و لباسات رومیاوردی و فقط گریه و بی قراری که من میخوام برم بیرون آخر سر تا عصر ساعت 6 دیگه داشتی سکته میکردی که بردیمت بیرون و چون زیر آفتاب بازی کردی حالا 3 روزه که سیستم بدنت به هم خورده البته ماشالله امروز بهتری ولی به خدا جونم به لبم رسید تو این چند روز تازه به حرف بهمن رسیده بودم که بچه جز درد سر و تلف کردن عمر آدم چیز دیگه ای نداره
خوب چیکار میشه کرد الان دیگه کار از کار گذشته و فقط توکل به خدا
دیدی آخر این تاب تاب عباسی کار دستمون داد
تازه دیروز هم گیر داده بودی به پله برقی پاساژ و هی دوس داشتی ازش بالا و پایین بیای بالاخره به قول خیلی ها کم کم داری خودت رو نشون میدی