عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بدون عنوان

این شکلک ها  من رو درست یاد تو میندازونه چون درست دارن ادا هایی که تو در میاری رو در میارن شبا که من خودم مسواک میزنم وقتی میگم رادوین تو هم بیا مسواک بزن زود میری و مسواکت رو میاری درسته همش باهاش بازی میکنی من خودم دندونات رو مسواک میزنم بعد مسواک رو میدم دست خودت تا خودت هم یاد بگیری پریروز که خونه مامان جون بودیم گیر داده بودیبه حوض تو حیاط آخر سر هم که داشتی باهات رو میکردی داخل حوض داشتی با کله میرفتی توش که خدا رو شکر هیچیت نشد همه کلی ترسیدند امروز هم تو خونه حوصله ت حسابی سر رفته و فقط بهانه بیرون رفتن رو میگیری آخه هوا بده داره بارون میاد والله میبردمت تا یکم سرت گرم میشد   ...
3 خرداد 1395

بدون عنوان

این روزا علاقه خاصی به دمپایی پوشیدن تو خونه پیدا کردی و نمیدونم که این چه ادایی هست تو بچه کوچیک ها (چون من تو سلدا و السا هم این رو دیدم)که دوست دارن کفش بزرگتر ها رو بپوشن تو هم دمپایی های من رو بیشتر از مال خودت دوست داری                      پسر یکی یدونه عسل من این رو بدون که با وجود این که بعضی وقتا از شلوغ کاریهات کلافه میشم بخصوص وقتی که گریه میکنی و به چیزی گیر میدی ولی تو همیشه عشق من هستی گلم ...
3 خرداد 1395

نیمه شعبان

سلام پسر شلوغم دیروز نیمه شعبان بود صبح که بیدار شدیم من غذات رو آماده کردم تا طبق معمول با کلی تلاش فراوان بدم بهت تا بخوری که مامان جون زنگ زد و گفت تا بریم خونه اونا تا عید تو خونه نمونیم شما به محض اینکه دیدی حرف رفتن به میون اومد لب به غذات نزدی و لباسات رو آوردی که پاشو بریم بعد این شکلی بودی   دست به کمر و آماده بعد یه مدت که دیدی تازه من دارم صبحونه م رو تموم میکنم دیگه کلافه شدی و این شد که این شکلی شدی     البته وقتی میبینی که من دارم لباسای بیرونم رو میپوشم کلی ذوق میکنی و شنگول میشی                  &nbs...
3 خرداد 1395

بدون عنوان

پسرم تو ماشین ها یا به قول خودت ام ام هات رو خیلی دوست داری ولی بیشتر از اونها مشتاق بازی کردن با ماشین های کلاسیک بهمن هستی که خدا رو شکر قایمشون کردم تا تو به خدمتشون نرسی البته ماشینا ی مال بچگی ها ی بهمن رو هم که خیلی دوست داشتی رو بابات قایم کرد میدونی آخه دست تو به هر چی میخوره ازش چیزی نمیمونه چون تو اول گازشون میگیری به دهنت میزنی با دندونات پدرشون رو در میاری تایر ماشینات رو در میاری و بعضی وقتا از دهنت در میارم پر های هواپیمات رو شکستی و کلی اسباب بازی خراب کردی به همین خاطر مجبوری تا یه مدت تحریم بشی تا وقتی که یکم بزرگ بشی تا شاید یه توافقی برقرار بشه پسر من عاشق موسیقیه و باهاش نانای نانای میکنه ...
1 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد