نیمه شعبان
سلام پسر شلوغم
دیروز نیمه شعبان بود صبح که بیدار شدیم من غذات رو آماده کردم تا طبق معمول با کلی تلاش فراوان بدم بهت تا بخوری که مامان جون زنگ زد و گفت تا بریم خونه اونا تا عید تو خونه نمونیم شما به محض اینکه دیدی حرف رفتن به میون اومد لب به غذات نزدی و لباسات رو آوردی که پاشو بریم
بعد این شکلی بودی
دست به کمر و آماده بعد یه مدت که دیدی تازه من دارم صبحونه م رو تموم میکنم دیگه کلافه شدی و این شد که این شکلی شدی
البته وقتی میبینی که من دارم لباسای بیرونم رو میپوشم کلی ذوق میکنی و شنگول میشی
چند روز پیش بیرون بودیم که کلاهت رو از رو سرت برداشتی و انداختی تو جوب منم دیدم کلاه داره میره زود از آبی که داشت میبردتش در آوردم و آوردم خونه کم کمش 10 بار شستمش
این شد که الان وقتی بیرونیم همش تو این فکرم که همون کار رو تکرار نکنی آخه تو از همون اول هر چی به دستت میاد رو پرت میکنی که خیلی عادت بدی هست و کلی وسایل من وخودت رو همین جوری شکوندی
حالا وقتی کلاه سرت میذارم این شکلی میشی
خلاصه رفتیم مهمونی و کلی خوش گذشت چون تو تمام مدت تو حیاط موندی و دستات تا آرنجت از بس زیر آفتاب مونده بودی آفتاب سوخته شدی و کلی هم با سلدا بازی کردی و وقتی که من با سلدا توپ بازی میکردم تو بیشتر از ما کیف کردی و سلدا هم کلی گل بهت داد که حیفم اومد و یه عکس هم از گل ها انداختم