پایان پاییز هزار زنگ
به نام خالق هستی
سلامی به گرمی دوستی و مهربانی
۳ ماه از شروع مدرسه ها گذشت مثل چشم بر هم زدنی روزها و شب ها میان و میرن
تو این ۳ ماه پاییز رادوین جانم بزرگتر و آقاتر شده عشق من یه بار زمین خورد و کتفش آسیب دید و کلی اذیت شد ولی خدا رو شکر الان بهتره
دو هفته هم درگیر سرفه و آلرژی بودیم و هنوزم که هنوزه کامل کامل خوب نشدیم ولی خدا رو شکر که چندان جدی نبود
دیشب برف باریده بود وقتی از مدرسه بر میگشتیم حسابی برف بازی کردی دستهات با وجود اینکه دستکش داشتی یخ زده بود
همش وقتی آخر شب ها خواب کلافه ت می کنه بهونه میاری چند روز پیش وقتی از خونه ی مامان جون اینا بر میگشتیم گریه میکردی و هی میگفتی مامان نگرانتم که واست اتفاقی بیوفته
عزیز دل من فدای اون چشم های خوشگلت بشم من تو رو تا ابد تو بغلم نگه میدارم و بهت میگم جان دلم من همیشه پیشتم همیشه کنارتم نگران نباش
اینطوری ارومت میکنم و میگم بخواب و خوابهای خیلی خوب ببین تو خواب قهقهه بزن و بخند که دل من با خنده های تو شادترینه
الهی فدات بشم که یه هفته قبل چشمت چرک کرده بود با آقا دایی رفته بودی استخر و انگار چشمت حساسیت کرده بود
والیبال میری و اونجا هم مربی ها خیلی دوستت دارن همیشه آقای رحیمی بهم میگه من خیلی رادوین رو دوست دارم و آقای تقوی هم میگه ننه سنه قوربان
کلاس زبانت رو ادامه میدی و خیلی خوب پیش میری
و اما کلاس چهارم با آقای شیری هم خوبه و ماشالله تو همه ی درسها عالی هستی
پیشاپیش یلدا مبارک