عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

پایان تعطیلات تابستانی

به نام خدا  سلام عسل مامان  امسال تابستون یکم یکنواخت بود میرفتیم کلاس زبان و والیبال و آخراش هم که مریض شدی و دو باری رفتیم دکتر هوا هم که گاه سرده گاه گرم باعث میشه که زود مریض میشی یه بارم رفتیم سینما فیلم فسیل خیلی خوش گذشت اونقدر خندیده بودم که نگو به رانندگی خیلی علاقه داری و یه بارم بابا داده بود ماشین رو یکم جلو ببری و کلی ذوق کرده بودی برامون یه دسر خوشمزه هم درست کردی کلی لوازم التحریر خریدی و خیلی ذوق داری واسه باز شدن مدرسه ها و در آخر امیدوارم که سال تحصیلی جدید رو خیلی خوب بگذرونی امسال معلمتون آقای شیری هستش که خیلی معلم خوبی هستن  چهارشنبه ...
26 شهريور 1402

تولدت مبارک رادوین عزیزم

به نام پرورگار هستی سلام خدمت همه ی دوستان گل نی نی وبلاگیم پارسال روز تولد رادوین بابا جونش فوت کرد و واسه همین سرمون گرم مراسم شد و عزادار بودیم امسال هم سالگرد بابا جون رو انداختن دو شهریور روز تولد رادوین ما هم تصمیم گرفتیم تا روز بعدش تولد بگیریم واسه همین یه تولد مختصر تدارک دیدم و خودم براش کیک پختم بابا برات دوچرخه ت رو که کوچک شده بود عوض کرد و رادوین موقع کمک کردن برای درست کردن کیک تولدش اینم عکس گروهی تون از والیبال بعد از مسابقه خلاصه کنم این پست رو با دعاهای خیلی قشنگی که تو دلم دارم خدایا پسرم رو همیشه در پناه پر از لطف و محبت خودت قرار بده خودت نگه دارش باش از بدیها...
5 شهريور 1402

تعطیلات

با نام خدای مهربان سلام  تعطیلات تابستون همیشه جذابیت های خاص خودش رو داشته و داره امسال تابستون برخلاف دو سال گذشته که کلاس فوتبال میرفتی گفتی میخوای یا تکواندو بری یا والیبال و از آنجاییکه والیبال درست بغل خونمونه و منم تنبل تشریف دارم گفتم والیبال و وسلام خلاصه والیبال رو با استاد رحیمی و چند تا از دوستهای مدرسه ت شروع کردی در ضمن کلاس زبان رو هم که خیلی ازش گله مندی میری من که خیلی دوست دارم ولی تو همش نق میزنی و میگی چرا تو تعطیلات هم دست از سر من ور نمیداری روزها دارن تند تند میرن تا برسیم به روز تولدت  سالگرد بابا جونت رو هم انداختن درست ۲ شهریور که روز تولدت هست تو هم شاکی بودی ولی من گفتم ول کن گیر نده من...
29 مرداد 1402

تابستان ۱۴۰۲

سلام گذر زمان اونقدر سریع میگذره که دیگه روزها نه که ماه ها میگذره و من مات این گذر عمر میشم واقعا بعضی وقت ها چنان غرق در بچگی هستم که یادم میره الان باید رفتار مامانها رو داشته باشم تا بچه ها موقع رفتن به باغ یه لاک پشت پیدا کردیم  اسمش رو لاکی گذاشتیم بندر شرفخانه یه رنگین کمان زیبا از روی پل کابلی اینم روز موزه بود رفته بودیم موزه ی آذربایجان سوم دبستان رو هم شکر خدا به پایان رسوندی و کارنامه ت رو هم گرفتی همه ی نمراتت هم خیلی خوبه بعدا عکس کارنامه ت رو هم میزارم عشقم خیلی دوستت دارم مثل همی...
14 تير 1402

عید ۱۴۰۲ و ماه رمضون

سلام و صد سلام میرم یه مدت کلا از افق محو میشم بعد بر میگردم سال نو شروع شد و همزمان باهاش ماه رمضون هم شروع شد الان که این پست رو مینویسم ۶ اردیبهشت هستش یعنی عید فطر هم تموم شده خدا رو شکر امسال سالمون رو با مهمونی های ماه رمضون شروع کردیم و خوب بود در کل خوش گذشته تا الان  خیلی عکس دارم که میخوام تو این پست بزارم ...
6 ارديبهشت 1402

زمستان 1401

                         زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟ ز چشم دوستان دور یا نزدیک مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلام...
24 بهمن 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد