یلدای ۱۴۰۱
پاییز هزار رنگ می رود و زمستان سپید رنگ از راه می رسد و در این میان شبی است بلند به بلندای یک فرهنگ آئینی رنگارنگ به سان پاییز و درون مایه ای سپید به رنگ زمستان شب یلدا ، شب کنار هم بودن بر شما مبارک ...
پاییز هزار رنگ
به نام خالق هستی پاییز برای خیلی ها دل انگیز هست و برای خیلی ها غم انگیز اما من عاشق پاییز رنگارنگ هستم صفای پاییز رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم صدای نم نم بارون صدای خش خش برگ های هزار رنگ پاییزی و هوای خنک مطبوعش اما خودم متولد بهار هستم و دلم بهاری همیشه پاییز رو دوست داشتم واقعا که پادشاه فصل هاست پاییز فصل خزان فصل مرگ نیست فصل زندگی هست زندگی که همراه وجود عزیزان به خودش بوی صفا و خوشی رو میگیره ناراحتم پاییز امسال خدایا تمام گلهایی رو که در پاییز امسال پرپر شدند رو روحشان رو شاد کن خدایا من و مادران این سرزمین نگران بچه هامون بودیم و هستیم خودت از خطرها به دورشون کن و نگه دارشون باش ا...
به استقبال پاییز
به نام خالق هستی سلام خدای مهربونم سلام آفریننده ی پاییز رنگارنگ سلام مهربانترین مهربانان پاییز از راه رسید و مدرسه ها باز شدن هوا هم خنک تر شده الان که این پست رو میگذارم رادوین جانم رو راهی مدرسه کردم تو صف ایستادن و راهی کلاس سوم شد کلاس سوم دو خانم دهقانی که همه از سخت گیریشون تعریف میکنن عزیز دلم انشالله که امسال هم به خوبی و خوشی با خاطره های قشنگ در کنار دوستهات بهترین ها در ذهنت به یادگار برات بمونه دیشب بعد از شام چیپس خوردی و خوابیدی نمیدونم به خاطر این بود که میدونستی صبح باید زود بیدار بشی یا چی که ساعت ۱ پا شدی گفتی حالم داره به هم میخوره و رفتی دستشویی و برگشتی نمیتونستی بخوابی ولی...
عکس های دو پست قبلی
متاسفانه تولدت همزمان شد با فوت بابا جون و این عکس ها رو هم خاله جون ازت گرفته روحشون شاد اینم عکست با هلنا دوست کلاس نقاشیت عکسهای محرم ۱۴۰۱ و این هم عکسی دردناک از دندونی که صدرا پسر همسایه مون با سنگ شکوند عکسی با یونیفورم مدرسه عکسی از روز معلم کلاس دوم ۲ آقای صمدی من و رادوینی سوار بشقاب پرنده در شاه گلی تصویری از چهارشنبه سوری ۱۴۰۰ در مدرسه کنار مدیرتون آقای کرم جوان و معاونتون آقای مقامی تولد سلدا ۷ فرودین ۱۴۰۱ سفره ی افطار امسال خونه ی مامان جون بماند به یادگا...
2 شهریور 1401
به نام خدای مهربانیها سلام از مدتها قبل انتظار روز تولدت رو میکشیدی هر روز ازم میپرسیدی که مامان چند روز به تولدم مونده یک شهریور مسابقه ی فوتبال داشتین و بعد از مسابقه رفتیم واسه خرید برای تولدت و شب دیر به خونه رسیدیم مدتی بود که بابای بابا مریض بود و متاسفانه عمه جون بهم خبر داد که فوت کردن و ما هم با عجله رفتیم خونه ی بابا جون تو رو بردم طبقه ی بالا نشسته بودی و مات و مبهوت بودی بهت گفتم که بابا جون فوت کرده و تو هم میگفتی آخه تولد من بود 3 ساعت بدون هیچ واکنشی نشستی یه جا و صبحش رفتیم واسه مراسم خاکسپاری بابا جون مرد خیلی مهربون و بزرگی بود خدا روحش رو شاد کنه و تو عزیز تر از جانم تولدت م...
سال نو ۱۴۰۱
به نام خداوند جان و خرد عید ۱۴۰۱ مبارک قرن نو مبارک انشالله همگی سالی پر از شادی و نشاط و سلامتی داشته باشیم سلام به نی نی وبلاگ و نی نی وبلاگی های عزیز و دوستهای گلم راستش از عید میخوام پست بگذارم نمیشه مطلب بالا رو عید نوشتم که نیمه کاره مونده بود و دلم نیومد پاکش کنم گفتم بزار ادامه شو بنویسم واقعا که عمر مثل برق و باد میگذره انگار همین دیروز بود که کتابهای اول دبستان رو گرفتیم و جلد میکردیم کلاس دوم هم با آموزشهای نیمه حضوری به پایان رسید بعد 13 فروردین اعلام کردند که باید حضوری بیاین مدرسه رفتین مدرسه و تو راه برگشت هم حسابی از سر و کول هم بالا میرفتین و باید حتما یه سر تو راهتون به پارک سر میزدین...