تولد سلدا
به نام خداوند مهربان دیروز تولد سلدایی بود مجبور شدیم تو این اوضاع خراب بریم تولدش چون یه خاله و پسر خاله که بیشتر نداره البته تماسی با بیرون نداشتیم و در شرایط خیلی تحت کنترل همینکه از ماشین پیاده شدیم دوان دوان رفتیم چه کنم دیگه دختر خاله داشتن هم سخته در این شرایط😅 یعنی روز قبلش سلدا اینا خونه ی ما بودند و با رادوین بازی میکردند تا اینکه رادوین رو از رو تخت هلش داده بود و رادوین افتاده بود زمین و پاش حسابی درد گرفته بود به سلدا میگفت که من فردا بهت تولدت رو تبریک نمیگم ولی صبح فرداش زودی زنگ زد و تولدش رو تبریک گفت خلاصه اینکه حسابی خوش گذشت انشالله که خیلی زود اوضاع به حال عاد...