2 شهریور 1401
به نام خدای مهربانیها
سلام
از مدتها قبل انتظار روز تولدت رو میکشیدی هر روز ازم میپرسیدی که مامان چند روز به تولدم مونده یک شهریور مسابقه ی فوتبال داشتین و بعد از مسابقه رفتیم واسه خرید برای تولدت و شب دیر به خونه رسیدیم
مدتی بود که بابای بابا مریض بود و متاسفانه عمه جون بهم خبر داد که فوت کردن و ما هم با عجله رفتیم خونه ی بابا جون
تو رو بردم طبقه ی بالا نشسته بودی و مات و مبهوت بودی بهت گفتم که بابا جون فوت کرده و تو هم میگفتی آخه تولد من بود 3 ساعت بدون هیچ واکنشی نشستی یه جا و صبحش رفتیم واسه مراسم خاکسپاری
بابا جون مرد خیلی مهربون و بزرگی بود خدا روحش رو شاد کنه
و تو عزیز تر از جانم تولدت مبارک تولد تو مصادف با چه روزی شد روز از دست رفتن عزیزمان انشالله که عمر با عزت داشته باشی و دلت غم نبینه مهربانم چه بگم که تو روح و روان منی چه بگم که تو آرام جان منی💜💜💜