عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

تولد سلدا خوشگله

                                            هفتم فروردين تولد سلدا بود خدا ميدونه كه اون روز چقدر شلوغ كردي و پسر نفيسه عمه سلدا رو چند بار هل دادي و در آخر سر كاري كردي كه سر طفلكي السا به ميز خورد و سرش حسابي درد اومد واقعا كه روز سختي بود واسه من همه عكسها به وضوح حالت تو رو نشون ميده و يازيخ من كاري كردي كه آخر سر عمه هاي عتيقه سلدا ديگه داشتن جوش مياوردن درسته آسي ميگفت دلم خنك شد ولي دل من خون بود در هر صورت تولد سلدا جونم مبارك ...
12 فروردين 1397

بدون عنوان

عيد هم با همه خوبي ها و بدي هاش اومد خدا رو شكر كه تا به حال خوب بوده  تو هم تو اين ايام الماسين كه پسر نسبتا خوبي بودي ان شالله امسال كه يه سال ديگه بزرگتر ميشي رفتارها و بچگي هات هم كم كم بزگتر بشه و كمي بيشتر مستقل تر بشي و از شلوغ بازي هات هم كاسته بشه  جملات و بعضا فحش هايي از دور و اطرافت ياد ميگيري كه منو خيلي متعجب ميكنه فرشته كوچولو و جوجو زرده من خيلي دوست دارم راستش كلي ازت عكس و اين جور چيزا دارم ولي الان اصلا انگيزه شنيست ان شالله بعدا همه رو رو وبلاگت ميزارم   ...
12 فروردين 1397

بدون عنوان

  فصل فصل خريد و خونه تكوني و هواي عيده اميدوارم كه همه لحضات خيلي خوب و پر از شادي رو بگذرونند و غم از دل همه تو اين سال نو پر بكشه و بره و هيچ كودكي دلش نرنجه از روزگار و به خاطر اومدن عيد قند تو دلش آب بشه ...
20 اسفند 1396

تولد خاله جون

آسي جانم تولدت رو از طرف رادوينم تبريك ميگم اميدوارم هميشه سرحال وپايدار باشي عسلم ...
20 اسفند 1396

بدون عنوان

واي عاشق فارسي حرف زدنت شدم تازه گي ها ميگم صندل رو بيار بذار سر جاش ميگي نه من ندارم يعني نميارم خدايا چند روز پيش كه برده بودمت تاب تاب يه بچه فارس به پستت خورده بود فارسي حرف زدنت با اون ديدن داشت بچه تو سرسره ميگفت اول من تو ميگفتي باشه اول سن  خلاصه عاليه اين كاراي تو خودشم تو الاكللنگ و اين جور بازيها ميري با بزرگتر از خودت بازي ميكني ...
7 اسفند 1396

بدون عنوان

     همين الان داري شيطنت ميكني و نميذاري بات پست بذارم بيچاره بهمنم كتاب به دست و سرما خورده مونده دست تو ميگي بايد بياي با من زير پتو هيچي ديگه واقعا سخته وقت گذروندن با تو اونجوري كه ما بخوايم خسته شي اما تو يه لحظه هم فكر نشستن و آروم بودن نباشي آره سخته عسلم      ...
7 اسفند 1396

بدون عنوان

و چه گيري ميدي به اين مجسمه هاي بي خودي كه تو شهر گذاشتن در هر صورت قند و نباتم شكلاتم دوست دارم ...
5 اسفند 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد