عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

بدون عنوان

دوران شير خواريت بخصوص شبهايي كه گاهن هر 5 دقيقه گريه ميكردي و من يا بايد تو بغلم بهت شير ميدادم يا در حالت كج و معوج يكي از سختترين تجربه ها براي مني كه نميتونستم از خواب بلند شم و خواب نسبتا سنگيني داشتم به نظرم ميرسيد الان خيلي اون تجربه ها رو دوست دارم خاطره هايي كه تو عمرم باي يك بار مي ارزيد كه طعمشون رو بچشم و اگه الان دوباره بگن بدنيا بيا و تجربه هاي قبلي كه دوس داري داشته باشي كدومن مطمئنا يكيش اين مورد خواهد بود و بابت اين از تو آقا كوچولوم تشكر ميكنم خيلي دوستت دارم و حسابي بهت وابسته شدم و تو هم به من البته .خدا هر دو تا يا بهتره بگم هر سه تا   مون تو و من و بابا رو برا هم نگه داره انشالله     ...
10 دی 1396

بدون عنوان

سلام عسلم ديروز كلي مطلب و خاطره برات نوشتم ولي موقع سيو كردن بستم وبلاگ رو همش رفت خلاصه اينكه انگار قاطي كردم وضعيت بد آلودگي هوا و استرس زلزله ها و وضعيت نا بسمان امروزها حواسم رو حسابي پرت كرده ...
10 دی 1396

بدون عنوان

واي خداي من ديروز يه پدري از ما تو در آوردي تو يه ساعت 10 سال پير شدم من  بردمت واسه سنجش بينايي دكتره اومد تو چشمت قطره انداخت نميدونم از چي ترسيدي كه به زور فقط ميخواستي از اتاقش بيرون بري واقعن كه روز خيلي سختي داشتيم آخر سرم نذاشتي با دستگاه چشات رو معاينه كنه مجبور شديم دست از پا درازتر برگرديم خونه چه گريه ها هم كه اونجا نكردي من كه آخر شب اونقدر اعصابم به هم ريخته بود كه داشتم از حال ميرفتم  در هر صورت خدا به خير بگذرونه ديگه هر روز بهتر از ديروز خدا ميدونه چطور تو ميخواي بري مدرسه خدايا خودت كمكم كن  
22 آذر 1396

بدون عنوان

اينم يكي از پيامدهاي كشمكش بين تو و سلدا كه اينطوري از شرمندگي تو بيرون امده ...
16 آذر 1396

بدون عنوان

امروز هم كلي گريه كردي كه من ميخوام برم مدرسه .والله من نميدونم با اين شرايطي كه تو داري اصلن كسي از دست تو ميتونه تو مهد يا مدرسه باهات كنار بياد يا هميشه دعوا خواهيم داشت نه شوخي كردم ميدونم كه ان شالله هر روز بهترتر ميشي و يه روزي ميرسه كه مثل تو كي پيدا بشه اصلن عشقم ...
16 آذر 1396

بدون عنوان

خيلي شلوغتر شدي و من بخصوص توي جمع از عهده ت واقعن بر نميام بيچاره سلدا هم كه سرور شلوغاي دنياست از تو ميترسه و كمي هم بد دهني ياد گرفتي كه بيشتر از هر چيز ديگه اذيتم ميكنه چون نه به بچه ها بلكه به همه ميگي و اين حسابي  شده معضل من ...
16 آذر 1396

بدون عنوان

سلام عسل من اين روزا هوا سرد شده و امروز هم برف باريده بود صبح كه از خواب پا شدي ساعت 11 زود باور كن كه اگه بهت نميگمتم كه برف اومده جا داشتي تا 12 بخوابي تنبل خان چند روز پيش كه ميله اون ماشينايي كه تاير هاشون رو در مياري رفت تو پام و هنوزم كه هنوزه درست حسابي نميتونم پاي حيوونكيم رو رو زمين بذارم شلوغ خان راستي بيچاره دماغ آسي هم خوب نشده اون ليوان پلاستيكي كه سلدا به سمتش پرتاب كرد و باعث اصليشهم تو بودي بيني خواهر دست گلم رو معيوب كرده ديگه خدا ميدونه كه قراره چه بلاهايي سرمون بياري تو ...
16 آذر 1396

بدون عنوان

ديروز هم باسارينا و عمه جونت رفتيم بيرون و اونا برات كاپشن و شال كلاه گرفتن و حسابي شرمنده مون كردن  
19 مهر 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد