عاقبت موتور سواري
سلام خدمت همه دوئستان و همراهان ني ني وبلاگي
هوا بس ناجوانمردانه گرمه و آدم وقتي ميره بيرون يه چند قدمي كه بر ميداره حس ذوب شدن بهش دست ميده
رادوين بالام ديروز با شوق تمام با باباش بيرون رفت و من هم خواستم خونه بمونم و شام حاضر كنم رادوين موتور بابا جون كه تو پاركينگ ماست و بابا جون از بس كه دوسش داره از زمستون گذاشته تو پاركينگ ما تا خدايي نكرده برفي باروني چيزي بهش نزنه
رادوين هر از گاهي چون به بابا جون قول داده تا بهش استارت بزنه تا باتريش دشارژ نشه ميره و با باباش يه دوري ميزنه ديروز اما وقتي شب اومد از بيرون من متوجه شدم كه ناله ميكنه و ميگه پام درد ميكنه وقتي پاش رو ديدم شوكه شدم پاش حسابي از قسمت ساعد ورم كرده بود و يه قسمت خيلي بزرگي به نظر ميرسيد كه كبود شده و قسمتهاي ديگه ش سرخ شده بود اول فكر كردم كه زمين خورده ولي بعد كه ازش پرسيدم گفت كه وقتي بابا رفت از سوپري خريد كنه پام رو چسبوندم به موتور و حسابس سوخته بود و تاولش رفته رفته بزرگتر شد وقتي بابا از حموم اومد بيرون و پاي رادوين رو نشونش دادم گفت كه رادوين اصلا بيرون هيچ چيزي بهش نگفته خلاصه بهمن رو فرستادم رفت برات پماد سوختگي گرفت بعد يه ساعتي دردش كم شده بود و ديگه واكنشي نشون نميدادي
خلاصه همين يكي رو كم داشتيم شب هم موقع خواب باز پماد زدم و با يه پارچه سفيد بستم چون همه جاي خونه رو پمادي كردين صبح پوست پات سياه سياه شده بود و وقتي با آب و صابون پماد رو ميشستم يه لايه از پوست پات فلق در اومد واي خداي من اونايي كه سوختگي شديدي دارن واقعا چيكار ميكنند از ديروز ده سال پيرتر شدم بخدا دين پات خيلي اذيتم ميكنه از طرفي مجبورم بهش برسم تا خوب شي
اينم همون موتوره ورادويني ت وسوله دايي