تولد سلدا
به نام خداوند مهربان
دیروز تولد سلدایی بود مجبور شدیم تو این اوضاع خراب بریم تولدش چون یه خاله و پسر خاله که بیشتر نداره البته تماسی با بیرون نداشتیم و در شرایط خیلی تحت کنترل همینکه از ماشین پیاده شدیم دوان دوان رفتیم چه کنم دیگه
دختر خاله داشتن هم سخته در این شرایط😅
یعنی روز قبلش سلدا اینا خونه ی ما بودند و با رادوین بازی میکردند تا اینکه رادوین رو از رو تخت هلش داده بود و رادوین افتاده بود زمین و پاش حسابی درد گرفته بود به سلدا میگفت که من فردا بهت تولدت رو تبریک نمیگم ولی صبح فرداش زودی زنگ زد و تولدش رو تبریک گفت
خلاصه اینکه حسابی خوش گذشت انشالله که خیلی زود اوضاع به حال عادی برگرده تا با آسودگی خاطر چنین روزهایی رو پشت سر بگذرونیم این روزها مامان 14 روزی بود که از خونه بیرون نیومده بود و من هی بهش میگفتم که بیا خونمون مگه چیه از خونه سوار ماشین میشی بعد موقع پیاده شدن چند قدم بیرونی دیگه ماسک بزن و بیا که بالاخره با اصرارهای ما دل به دریا زد و اومد بهش میگم ما که بیرون نمیریم از خونه به خونه میریم این هم قرنطینه ست دیگه و هر چی هم تقدیر الهی باشه اون اتفاق میوفته انشالله که بلا از سر همه به دور باشه خیلی سخته عید رو اینجوری گذروندن
و در آخر سلدای عزیزم تولدت مبارک انشالله که 120 ساله شی