ایام کرونایی
بسمه تعالی
سلام
فکر کنم از اوایل امسال وقت نکردم پست بذارم در واقع وضعیت پیش اومده به خاطر کرونا هم یکی از علت هاشه سالمون رو با کرونا شروع کردیم به جز خونه مامان من و مامان بابا هیچ جا نرفتیم سیزده بدر رو هم خونه ی مامانم بودیم و متفاوت ترین 13 بدری بود که دیده بودم قبلش 7 فروردین تولد سلدا بود 27 فروردین هم تولد خودم بود که بازم تو هیاهو گذشت بعد ماه رمضون شروع شد و باز جای شکرش هست که روزه داری یکم سرمون رو گرم کرده تا ساعت 11 صبح میخوابیم و چقدر برنامه مون به هم ریخت چقدر خوب عادت کرده بودی صبح پاشی و بری مهد خدایا با چه وسواسی دنبال پیش دبستانی خوب میگشتم و خیلی خوشحال بودم که بهترین ها رو برات مهیا کردیم چی شد همشون با این بیماری از بین رفت آموزش کتابهاتون نصف و نیمه موند جشن هاتون و خیلی چیزهای دیگه تازه سال بعد اول دبستان با این اوضاع فکر نکنم مدرسه ها برقرار باشند خیلی استرس دارم خودم سعی میکنم حروف باقی مانده از الفبا رو بهت آموزش بدم ولی واقعا جای مهد رو آموزش مربی رو نمیتونم پر کنم همش تو خونه حوصله ت سر میره این روزها تو هر ورقی که گیر میاری نقاشی میکنی
این نقاشی سانی بانیه مثلا
خودتم به بابا میگی بیا بنویس آفرین الکساندر😂
بعد به کارتون سندباد خیلی علاقه پیدا کردی و نقاشی سندباد رو کشیدی
نقاشی شلوغ پلوغ پارک و آمبولانس و کروناو....
بازی با برج هیجان
اینجا ببین تو خونه ی مامان جون با سلدا و بابا جون چه ژستی گرفتی
عزیز دلم انشالله به حق این روزها و شب های پر برکت این بیماری هم از بین بره و دوباره به روزهای قبل برگردیم پسر عزیزتر از جانم این روزها السا رو عروسم خطاب میکنی چن روز قبل بهت میگم رادوین السا رو ول کن اون از تو بزرگتره ملیسا کوچولو رو واسه خودت عروس کن میگی مامان من بی بی عروس رو میخوام چیکار ملیسا حتی نمیتونه راه بره نمیدونم دیگه حسابی عاشق السا شدی عشقم