تابستان 98
به نام خدای مهربون
سلام
رادوین جانم گذر زمان اونقدر سزیع هست که بعضی چیزها اصلا برام باور کردنی نیست مثلا همین تقویم سالها و روزها از بچگی هم تازه وقتی عادت میکردم مثلا پای ورقه امتحانی تاریخ بنویسم با خودم کنار نمیومدم که مثلا چه قدر زود سال77 میشه سال78 خیلی سخته برام تازه به سال 97 نوشتن عادت میکنی بعد باید خیلی زود 98 99 ....رو بلد شی بعضی وقتها مغزم قاطی میکنه با خودم میگم نه بابا الان 97 هست 98 چیه قاطی کردم ها ولی چه کنم که همین روزها هم خیلی سریع میگذره و بهمون مجال زندگی کردن رو هم بعضی وقتها نمیده
تابستون ما خیلی خوب شروع شد و جاهای خیلی خوبی رفتیم و تا حالا خیلی خوش گذشته خدا رو شکر هوا خیلی خوب خنک شده این چند روز و واقعا که هوای تبریز بهشته
و یه جورایی تو بعضی زمینه ها هم بد عادت شدی
و با مامان جون و بابا جون هم خیلی بهت خوش میگذره
و تقی هم با قلیونش حسابی همه و بخصوص تو و مامان جون رو از راه بدر کرده
مثل همیشه هم باز گیر میدی که پیش این مجسمه ها ازم عکس بگیر
این عکستم مال زمستونه
و انواع ژست ها و علاقه تو به عکس گرفتن
و خودت هم خیلی عکس میگیری بیشتر از من و اشیا و اسباب بازیهای خودت مثلا از ماشینهات و از زنجیر پلاک و دستنبدی که موقع نی نی بودنت بود هم وقتی داشتیم تجدید خاطرات میکردیم گفتی که میخوام ازشون عکس بندازم
اینم چند تا عکس از بالا رفتن درخت تو باغ مال هفته ی قبل که خیلی بهمون خوش گذشت
عصر هم پشه ها بهمون حمله کردند و حسابی از شرمندگی تو در اومدند و همه دست و پا و صورتتو نیش زدند و تا الان که 5 روز گذشته جای نیشاشون مونده
این هفته هم برای پیش دبستانی ثبت نام کردیم درسته که قرار بود مهد سر کوچه مون ثبت نام بکنیم و تو هم خیلی دوست داشتی ولی یه پیش دبستانی خیلی خوب افتتاحیه داشت تو فجر و همسایه مون مدیرش بود و خیلی خوش سابقه ن و وقتی رفتیم جشن افتتاحیه خیلی خوش گذشت نمایشی که داشتند و گروه هنریشون خیلی عالی بود و دیروز هم رفتیم و ثبت نام کردیم انشالله که خیلی خوب باشه و اولین و بهترین خاطرات عمرت تو اونجا شکل بگیره پیش دبستانی بهرنگی