عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

عید ۱۴۰۲ و ماه رمضون

سلام و صد سلام میرم یه مدت کلا از افق محو میشم بعد بر میگردم سال نو شروع شد و همزمان باهاش ماه رمضون هم شروع شد الان که این پست رو مینویسم ۶ اردیبهشت هستش یعنی عید فطر هم تموم شده خدا رو شکر امسال سالمون رو با مهمونی های ماه رمضون شروع کردیم و خوب بود در کل خوش گذشته تا الان  خیلی عکس دارم که میخوام تو این پست بزارم ...
6 ارديبهشت 1402

زمستان 1401

                         زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟ ز چشم دوستان دور یا نزدیک مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلام...
24 بهمن 1401

یلدای ۱۴۰۱

پاییز هزار رنگ می رود  و زمستان سپید رنگ از راه می رسد و در این میان شبی است بلند به بلندای یک فرهنگ  آئینی رنگارنگ به سان پاییز و درون مایه ای سپید به رنگ زمستان شب یلدا ، شب کنار هم بودن بر شما مبارک ...
3 دی 1401

پاییز هزار رنگ

به نام خالق هستی پاییز برای خیلی ها دل انگیز هست و برای خیلی ها غم انگیز اما من عاشق پاییز رنگارنگ هستم صفای پاییز رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم صدای نم نم بارون صدای خش خش برگ های هزار رنگ پاییزی و هوای خنک مطبوعش اما خودم متولد بهار هستم و دلم بهاری  همیشه پاییز رو دوست داشتم واقعا که پادشاه فصل هاست پاییز  فصل خزان فصل مرگ نیست فصل زندگی هست زندگی که همراه وجود عزیزان به خودش بوی صفا و خوشی رو میگیره ناراحتم پاییز امسال  خدایا تمام گلهایی رو که در پاییز امسال پرپر شدند رو روحشان رو شاد کن  خدایا من و مادران این سرزمین نگران بچه هامون بودیم و هستیم خودت از خطرها به دورشون کن و نگه دارشون باش ا...
8 آذر 1401

به استقبال پاییز

به نام خالق هستی سلام خدای مهربونم سلام آفریننده ی پاییز رنگارنگ سلام مهربانترین مهربانان  پاییز از راه رسید و مدرسه ها باز شدن هوا هم خنک تر شده الان که این پست رو میگذارم رادوین جانم رو راهی مدرسه کردم تو صف ایستادن و راهی کلاس سوم شد کلاس سوم دو خانم دهقانی که همه از سخت گیریشون تعریف میکنن  عزیز دلم انشالله که امسال هم به خوبی و خوشی با خاطره های قشنگ در کنار دوستهات بهترین ها در ذهنت به یادگار برات بمونه  دیشب بعد از شام چیپس خوردی و خوابیدی نمیدونم به خاطر این بود که میدونستی صبح باید زود بیدار بشی یا چی که ساعت ۱ پا شدی گفتی حالم داره به هم میخوره و رفتی دستشویی و برگشتی نمیتونستی بخوابی ولی...
2 مهر 1401

عکس های دو پست قبلی

متاسفانه تولدت همزمان شد با فوت بابا جون و این عکس ها رو هم خاله جون ازت گرفته روحشون شاد اینم عکست با هلنا دوست کلاس نقاشیت عکسهای محرم ۱۴۰۱ و این هم عکسی دردناک از دندونی که صدرا پسر همسایه مون با سنگ شکوند عکسی با یونیفورم مدرسه عکسی از روز معلم کلاس دوم ۲ آقای صمدی من و رادوینی سوار بشقاب پرنده در شاه گلی تصویری از چهارشنبه سوری ۱۴۰۰ در مدرسه کنار مدیرتون آقای کرم جوان و معاونتون آقای مقامی تولد سلدا ۷ فرودین ۱۴۰۱ سفره ی افطار امسال خونه ی مامان جون بماند به یادگا...
14 شهريور 1401

2 شهریور 1401

به نام خدای مهربانیها سلام از مدتها قبل انتظار روز تولدت رو میکشیدی هر روز ازم میپرسیدی که مامان چند روز به تولدم مونده یک شهریور مسابقه ی فوتبال داشتین و بعد از مسابقه رفتیم واسه خرید برای تولدت  و شب دیر به خونه رسیدیم مدتی بود که بابای بابا مریض بود و متاسفانه عمه جون بهم خبر داد که فوت کردن و ما هم با عجله رفتیم خونه ی بابا جون تو رو بردم طبقه ی بالا نشسته بودی و مات و مبهوت بودی بهت گفتم که بابا جون فوت کرده و تو هم میگفتی آخه تولد من بود 3 ساعت بدون هیچ واکنشی نشستی یه جا و صبحش رفتیم واسه مراسم خاکسپاری بابا جون مرد خیلی مهربون و بزرگی بود خدا روحش رو شاد کنه و تو عزیز تر از جانم تولدت م...
9 شهريور 1401

سال نو ۱۴۰۱

به نام خداوند جان و خرد  عید ۱۴۰۱ مبارک قرن نو مبارک انشالله همگی سالی پر از شادی و نشاط و سلامتی داشته باشیم  سلام به نی نی وبلاگ و نی نی وبلاگی های عزیز و دوستهای گلم راستش از عید میخوام پست بگذارم نمیشه مطلب بالا رو عید نوشتم که نیمه کاره مونده بود و دلم نیومد پاکش کنم گفتم بزار ادامه شو بنویسم واقعا که عمر مثل برق و باد میگذره انگار همین دیروز بود که کتابهای اول دبستان رو گرفتیم و جلد میکردیم کلاس دوم هم با آموزشهای نیمه حضوری به پایان رسید بعد 13 فروردین اعلام کردند که باید حضوری بیاین مدرسه رفتین مدرسه و تو راه برگشت هم حسابی از سر و کول هم بالا میرفتین و باید حتما یه سر تو راهتون به پارک سر میزدین...
23 مرداد 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد