عشق من رادوین جانعشق من رادوین جان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگ رادوینیوبلاگ رادوینی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

my dear son

گذر عمر فقط عشق رو در سینه اش نگه می دارد

سرما خوردگی تابستونی

به نام پروردگار مهربان سلام به همه ی دوستان نی نی وبلاگیم خیلی وقت بود که نمیتونستم بیام و پست بزارم راستش وقت هم نکردم که پست های جدید دوستانم رو بخونم ولی قول میدم که به همگی سر میزنم و اتفاقات و خاطره ها رو دنبال میکنم امیدورام که همیشه شادی و سلامتی باشه برای هممون این چند هفته ی قبل سرمون گرم سرماخوردگی بابای رادوین بود حدود دو هفته یه سرما خوردگی شدید داشت که هممون رو خیلی نگران کرده بود و خیلی حالش بد بود و نای از جا بلند شدن رو هم نداشت آخر سر دیگه خیلی ترسیده بودیم که مبادا خدایی نکرده کرونا گرفته باشه برای چندمین بار رفتیم دکتر و دکتر تست کرونا گرفت و خدا رو شکر نگرانیهامون برطرف شد و بعد چند روز متوالی بالاخره بعد از کلی ...
14 تير 1399

ایام کرونایی

بسمه تعالی سلام فکر کنم از اوایل امسال وقت نکردم پست بذارم در واقع وضعیت پیش اومده به خاطر کرونا هم یکی از علت هاشه سالمون رو با کرونا شروع کردیم به جز خونه مامان من و مامان بابا هیچ جا نرفتیم سیزده بدر رو هم خونه ی مامانم بودیم و متفاوت ترین 13 بدری بود که دیده بودم قبلش 7 فروردین تولد سلدا بود 27 فروردین هم تولد خودم بود که بازم تو هیاهو گذشت بعد ماه رمضون شروع شد و باز جای شکرش هست که روزه داری یکم سرمون رو گرم کرده تا ساعت 11 صبح میخوابیم و چقدر برنامه مون به هم ریخت چقدر خوب عادت کرده بودی صبح پاشی و بری مهد خدایا با چه وسواسی دنبال پیش دبستانی خوب میگشتم و خیلی خوشحال بودم که بهترین ها رو برات مهیا کردیم چی شد همشون با این بیماری...
30 ارديبهشت 1399
1040 14 11 ادامه مطلب

افتادن اولین دندون شیری رادوین جان

سلام اولین دندونی که رادوین در آورده بود چقدر هیجان زده بودم خیلی دوستش داشتم واسش اش دندونی پختیم دیروز همین دندون که یه هفته ای میشد که حسابی لق شده بود و پشت سرش یه دندون تازه در اومده بود افتاد یعنی من دیدم خیلی لقه و رادوین رو اذیت میکنه و اجازه هم نمیداد بهش دست بزنم گفتم بیا با هم بازی کنیم من دندونپزشکم و تو اومدی تا من دندونت رو خوب کنم اونم قبول کرد و من هم تا دست زدم به دندون دندونه افتاد خیلی دندون ریزه میزه ایه الهی من فدات بشم     ...
12 فروردين 1399

تولد سلدا

به نام خداوند مهربان دیروز تولد سلدایی بود مجبور شدیم تو این اوضاع خراب بریم تولدش چون یه خاله و پسر خاله که بیشتر نداره البته تماسی با بیرون نداشتیم و در شرایط خیلی تحت کنترل همینکه از ماشین پیاده شدیم دوان دوان رفتیم چه کنم دیگه دختر خاله داشتن هم سخته در این شرایط😅 یعنی روز قبلش سلدا اینا خونه ی ما بودند و با رادوین بازی میکردند تا اینکه رادوین رو از رو تخت هلش داده بود و رادوین افتاده بود زمین و پاش حسابی درد گرفته بود به سلدا میگفت که من فردا بهت تولدت رو تبریک نمیگم ولی صبح فرداش زودی زنگ زد و تولدش رو تبریک گفت       خلاصه اینکه حسابی خوش گذشت انشالله که خیلی زود اوضاع به حال عاد...
8 فروردين 1399

happy new year

                                                                                                                                  &...
2 فروردين 1399

خداحافظ 98 جان

                                 به نام خدای مهربانیها سلام امسال روز پدر و چهارشنبه سوری نتونستم پست بذارم سرم الکی شلوغه راستش دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم روز پدر خواهر جونی اومد دنبالمون و رفتیم واسه خرید کادو برای بابا جون ولی بیشتر واسه خودمون خرید کردیم و خیلی روز خوبی بود بین این همه روزهای پر از اخبار بد چهارشنبه سوری رو هم باز اسی اوم دنبالمون چون مامان هی به من میگفت پاشو بیا خونمون منم میگفتم نمیخوام سوار تاکسی بشم بیام تو این وضع کرونا واسه اینکه بهمن خونه نب...
29 اسفند 1398

بوی عید میاد

سلام هر صبح که از خواب بیدار میشم حال و هوای عید به مشامم میرسه با خودم میگم خدایا چی شد اون همه شور و شوق کودکانه ای که داشتم چرا وقتی احساساتی میشیم همون بچه ی دیروزیم و هیچ کس حق نداره بهمون بگه بالای چشمت ابرو هست بعضی وقتها از رادوین هم بچه تر میشم جبازی میکنم و تا تهشم سر حرفم هستم ولی تا مامان میگه ول کن چه راحت آروم میشم گاهی وقتها هم حتی مامان و خواهر و برادر و بابا نمیشناسم و همش حرف خودمه راستش از این صلابته کودکانه خوشم میاد هر چند باشه من هم انگار همین دیروز بود که بچه بودم ولی از همون اولش هم فرمانبردار نبودم رادوین طفلی بعضی وقتها لااقل فرفانبرداری میکنه قدیم ها عید چقدر شیرین بود ماه اسفند چه ماهی میشد انگار دو بال داشت...
10 اسفند 1398

روز مادر98

دیروز روز مادر بود و من و رادوینی بعد این که رادوین از مهد اومد رفتیم خونه ی مامان جون قبل از ما سلدا و آسی رفته بودند و وقتی با تقی حرف زدیم گفت که میاد دنبالمون ما هم عجله ای حاضر شدیم و با این که کلی ترافیک بود ولی خیلی خوش گذشت و بعد اینکه رسیدیم هی داشتیم با هم همفکری میکردیم که چه کادویی بخریم و به جایی نمیرسیدیم منم گیر داده بودم به تقی که یه گونی هویچ بذار من بخرم هم واسه رنده کردن و هم واسه آب هویچ چون بابا جون میخواست ولی کو گوش شنوا بعد از ظهر قرار شد با آسی بریم بیرون و تا قبل از اومدن مامان جون کادو بگیریم بیرون بودیم و به هر چی نگاه میکردیم یا من میگفتم نه یا آسی میگفت نه خلاصه داشتیم مغازه وسایل برنزی رو نگاه میکردیم و تص...
27 بهمن 1398

عشق همیشگیم مادرم روزت مبارک

                                                                                             تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر ن...
26 بهمن 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد